6- آیا بین سبک واگرا یادگیری دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟
7- آیا بین سبک جذب کننده یادگیری دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟
8- آیا بین سبک انطباق دهنده یادگیری دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟
1-4- اهداف پژوهش:
هدف اصلی: مقایسه تسلط ربعهای مغزی و سبکهای یادگیری دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری.
اهداف فرعی:
1- مقایسه دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی A.
2- مقایسه دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی B.
3- مقایسه دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی C.
4- مقایسه دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی D.
5- مقایسه سبک یادگیری همگرا دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری
6- مقایسه سبک یادگیری واگرا دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری
7- مقایسه سبک یادگیری جذب کننده دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری
8- مقایسه سبک یادگیری انطباق دهنده یادگیری دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری
1-5- ضرورت و اهمّیت پژوهش:
متأسفانه هر ساله تعداد زیادی از کودکانی که نارساییهای آموزشی دارند، به علت عدم دسترسی به کمک مناسب و اینکه مشکلات آموزشی آنها به خوبی شناخته نشده است، مورد درمان قرار نمیگیرند و محکوم هستند که بصورت نوآموز شکست خورده درآیند. تعداد زیادی از در مسایل درسی، مدرسه و آموزش دارای مشکل (LD[20]) این کودکان، به دلیل اختلال یادگیری میباشند. یکی از مشکلات دانش آموزان دچار ناتوانی های یادگیری عصب روانشناختی/ تحولی، کارکردهای اجرایی و توجه است (سیدمن[21]، 2006). که ا
سایت های دیگر :
ه نحوی مناسب، مستقیم و صادقانه دانستند، به گونه ای که حقوق دیگران را پایمال نکنیم.
عوامل متعددی در ایجاد آسیب های اجتماعی از قبیل خودکشی، اعتیاد، خشونت، رفتارهای بزهکارانه، فرار از خانه و اختلالات روانی از قبیل افسردگی و اضطراب نقش دارند. از مهم ترین عوامل مؤثر در بروز مشکلات روانی اجتماعی در میان افراد می توان به فقدان مهارت های اجتماعی اشاره کرد (حاج امینی، اجلی، فتحی آشتیانی، عبادی و دلخوش، 1387). یکی از مؤلفه های مهم روابط و مهارت اجتماعی ابراز وجود می باشد (آلبرتی و آمونز[14]، 1982). مهارت توانایی ابراز وجود در فرد توانایی لازم را برای رویارویی واقع بینانه با شرایط بیرونی که می توانند تنش آفرین و فشارزا باشند ایجاد می کند (نیسی و شهنی ییلاق، 1380). راویکز[15] (1998) در مطالعات خود به این نتیجه رسید که تعلیم و یادگیری مهارت های اجتماعی و مقابله ای و آموزش ابراز وجود در هر دو جنس باعث کاهش فشار روانی و افزایش بهداشت روان می گردد. ابراز وجود باعث کاهش اضطراب، افسردگی، گوشه گیری و افزایش سازگاری اجتماعی و اعتماد به نفس و به طور کلی باعث افزایش سلامت روانی فرد می شود (نادری، برومند نسب و ورزنده، 1388).
متغیر چهارم مورد بررسی منبع کنترل است. راتر و هاچریچ[16] (1975) در نظریه ی یادگیری اجتماعی خود بر این عقیده است که بعضی از افراد خود را مسئول شکست ها یا موفقیت های خود (نتایج عملکرد) می دانند در صورتی که بعضی دیگر، محیط و شانس و غیره را. افرادی که خود را مسئول موفقیت و شکست خود می دانند از منبع کنترل درونی برخوردارند و افرادی که دیگران و محیط را مسئول موفقیت یا شکست خود می دانند، منبع کنترل بیرونی دارند.
مفهوم منبع کنترل، به توانایی انسان در کنترل شرایط و رویدادهای محیطی معطوف می گردد و بر اساس این تئوری، افراد به دو دسته تقسیم می شوند. یکی، افراد دارای منبع کنترل درونی که خود را بر احساسات، رفتار و شرایط زندگی خود مسلط دانسته و در تغییر و اصلاح آن فعالانه می کوشند و موفقیت ها و شکست های خود را به عوامل درونی خود نسبت می دهند. این افراد در مقابل رویدادهای زندگی از موضع برتر و فعالانه تری برخوردارند و دارای اعتماد به نفس بیشتری هستند. دوم، افراد دارای منبع کنترل بیرونی که خود را مسلط بر شرایط و رویداد های زندگی ندانسته و حوادث زندگی خود را به عوامل بیرونی از قبیل شانس، سرنوشت و قدرت دیگران نسبت می دهند. به نظر می رسد که این افراد به توانمندی ها و تلاش های خود متکی نیستند و از اعتماد به نفس پایین تر و در مقابل رویدادهای زندگی از موضعی انفعال پذیرتر برخوردارند (میر هاشمیان، 1378).
بیرونی بودن افراطی در شکل درماندگی آموخته شده و پرهیز از مسئولیت و تلاش و درونی بودن افراطی نیز به لحاظ این که واقعیت را به مبارزه می طلبد، نابهنجار است (کلین و کلر[17]، 1996). هاریس، لیندا و پاملا[18] (2002) در تحقیقی اثبات کردند که افراد با منبع کنترل درونی سازگاری روان شناختی بهتری را نشان می دهند. در تحقیق دیگری بروس، روی و آدرین[19] (2002)، در بررسی 332 مدیر نشان دادند که افراد دارای منبع کنترل بیرونی دارای استرس بیشتر به خصوص در ارتباطات بین فردی، رضایت شغلی پایین تر و سلامت روانی کمتری بودند.
بنابراین پدیده فرار یک معلول چند علتی است که شرایط اقتصادی و اجتماعی نامناسب از یک طرف و ویژگی های شخصیتی فرد از طرف دیگر در بروز آن تأثیرگذار است (رسول زاده طباطبایی و همکاران، 1384). لذا در این تحقیق سعی شده با یک نگاه دیگر، مخصوصاً از زاویه ودیدگاه روان شناختی به پدیده فرار دختران نگریسته شود و با تحلیل های روان شناختی، اقدامات عملی در جهت کاهش این پدیده پیشنهاد گردد. سوال اصلی در این تحقیق این بود که
سایت های دیگر :
بیماران تحت درمان با متادون در مقایسه با گروه بوپرنورفین کندتر است و در آزمون توجه (برو / نرو) گروه تحت درمان با متادون در مقایسه با گروه کنترل کندتر بودند هر دو گروه تحت درمان با متادون و بوپرنورفین در حافظه کاری و یادگیری فهرست کلامی[14] در مقایسه با گروه کنترل ضعیف تر بودند (رپیلی، فابریتوس، الهو، سالاسپرو، واهلبک و همکاران، 2007؛ سویکا، 2001). هم چنین بهبود در توانایی تصمیم گیری در افراد تحت درمان با بوپرنورفین بهتر است (پیراستو،2006). این در حالی است که سویکا و همکاران (2005) تفاوت معنی داری را در عملکردهای شناختی ادراک دیداری [15]، توجه انتخابی[16]، هوشیاری[17]، واکنش پذیری[18] و تحمل به تنش[19] در بیماران وابسته به مواد مخدر که به صورت تصادفی در دو گروه متادون و بوپرنورفین اختصاص داده شده بودند پیدا نکردند جز تفاوت در خرده آزمون عملکردروانی حرکتی[20] که در گروه تحت درمان با بوپرنورفین نسبت به گروه تحت درمان با متادون بهتر بود.
مرور مطالعات انجام شده حاکی ازتوجه پژوهشگران به بررسی آسیب های ناشی از مصرف موادی مانند حشیش، کوکایین، متامفتامین ها و هرویین است. اما در مورد آسیب های عصب روان شناختی احتمالی ناشی از مصرف متادون و بوپرنورفین پژوهش ها اندک بوده است. دارک[21]، سیمز[22]، مکدونالد[23]، ویچز[24] (2000) در پژوهشی به بررسی آسیب های شناختی بیماران مصرف کننده متادون پرداختند. در این پژوهش 30 بیمار مصرف کننده متادون با 30 آزمودنی عادی مقایسه شدند. نتایج نشان داد که بیماران نگهدارنده با متادون نسبت به گروه کنترل در مقیاس های عصب روان شناختی عملکرد ضعیف تری داشتند. دوز مصرفی دارو نیز به عنوان یک متغیر تعدیل کننده عمل میکند. شواهد نشان می دهد که وقتی بیماران تحت درمان با متادون با توجه به متوسط دوز مصرفی به دو گروه تقسیم شدند گروه بیماران با دوز کم (8 = n و متوسط دارو 40 میلی گرم) در زمان واکنش ساده به طور معناداری بهتر از گروه بیماران با دوز بالا (8 = n و متوسط دارو 67 میلی گرم) بودند. نقصان[25] در توجه فقط ممکن است در بیماران تحت درمان با متادون در مرحله اولیه درمان دیده شود که ممکن است اختلال آن ها وابسته به دوز باشد (رپیلی و همکاران، 2007). از آنجا که متادون و بوپرنورفین داروهای جایگزین مواد افیونی خصوصاً هرویین محسوب می شوند و در اکثر مراکز درمانی ترک اعتیاد کشور، از آن ها به عنوان داروی سم زدایی و درمان استفاده می شود، انجام پژوهش هایی که ابعاد مختلف تأثیرات متادون و بوپرنورفین را بر آسیب های عصب روان شناختی مشخص کند ضروری است.
با توجه به پژوهش های پیشین، فرض می شود عملکردهای شناختی یعنی توجه، حافظه کاری، حافظه دیداری و حافظه کلامی افرادی که تحت درمان متادون قرارگرفته اند با گروهی که تحت درمان بوپرنورفین قرار گرفته اند، احتمالاً متفاوت خواهد بود. با توجه به آن که دوز دارو یک متغیر تعدیل کننده است احتمالاً میزان دوز با نوع درمان کنش متقابل خواهد داشت. این مطالعه در صدد است عملکردهای شناختی (توجه، حافظه کاری، حافظه دیداری و حافظه کلامی) را در دو گروه تحت درمان های نگهدارنده متادون و بوپرنورفین با نقش تعدیل کنندگی دوز مصرف مقایسه نماید.
3-1- ضرورت پژوهش
رویکردی که در چند سال اخیر در مورد مسأله اعتیاد در جهان گسترش یافته است و یکی از موفق ترین رویکردهای نظری در این زمینه می باشد، رویکرد اعتیاد به عنوان یک بیماری مغزی است. اعتیاد به طور فزاینده ای به عنوان یک اختلال مغزی مزمن و عود کننده مورد توجه قرار گرفته است. مصرف مواد می تواند باعث آسیب های نوروسایکولوژی از جمله آسیب به عمل
سایت های دیگر :
اختلال می بایست کمی متفاوت از کشورهای دیگر در ایران خود را بروز دهد. در مورد اختلال بدریخت انگاری بدن نیز می توان گفت تقریبا تمام افراد مبتلا به این اختلال، به علت نگرانی های مربوط به ظاهرشان، دچار اختلال عملکرد روان- اجتماعی می شوند. این اختلال می تواند از متوسط(مثل اجتناب از برخی موقعیت های اجتماعی) تا شدید و ناتوان کننده( مثل کاملا خانه نشین شدن) گسترش داشته باشد. به طور متوسط، عملکرد روانی- اجتماعی و کیفیت زندگی به طور چشمگیری نامناسب است. نشانه های اختلال بدریخت انگاری بدن شدیدتر با عملکرد و کیفیت زندگی نامناسب تر ارتباط دارند(انجمن روانپزشکی آمریکا،2013). ربیعی و همکاران(1388)، در یک نمونه ایرانی نشان دادند که اختلال بدریخت انگاری بدن با وسواس فکری-عملی رابطه معناداری دارد(ربیعی،1393).
راهنمای تشخیصی و اماری اختلالات روانی(DSM-5)اختلالات وسواس،بدریخت انگاری بدن،احتکار، وسواس کندن مو،و وسواس کندن پوست را باهم دریک طبقه مطرح کرده است این کار نتیجه پژوهش های بیست ساله ای است، که اشاره به آن دارند که این اختلالات از لحاظ مبانی نورولوژیکی و پاسخدهی به درمان اشتراکات فراوانی با هم دارند.با انجام پژوهش درمورد عوامل شناختی و فراشناختی مرتبط با این اختلالات و شناسایی مولفه های شناختی و فراشناختی بین آنها می توان مدل های شناختی و فراشناختی با تاکید برنقایص شناختی و فراشناختی مشترک برای تبیین ماهیت این اختلالات طراحی نمود . ازین لحاظ می توان گفت این تحقیق در مرتبه اول از اهمیت نظری و بنیادی برخوردار می باشد.(انجمن روانپزشکی امریکا،2013).
ازطرف دیگر اگر ابعاد شناختی و فراشناختی مشترک مربوط به این اختلالات مرتبط با وسواس آشکارشوند، می توان از این اشتراک شناختی در طراحی مداخلات برای بهبود افراد دارای این اختلال ها یاری جست. بنابراین تحقیق حاضر اهمیت بالینی و مداخله ای خود را نشان می دهد و نتایج چنین تحقیقاتی کاربردهای بالینی جدیدی را خواهد گشود.
1-تعیین درصد افرادی که نشانه های وسواس را گزارش می کنند
2-تعیین درصد افرادی که نشانه های بدریخت انگاری بدن را نشان می دهند
3-تعیین درصد افرادی که نشانه های احتکار را نشان می دهند
4-تعین ابعاد شناختی مرتبط با نشانه های وسواس،بدریخت انگاری بدن واحتکار
5-تعین باورهای فراشناختی مرتبط با نشانه های وسواس،بدریخت انگاری بدن واحتکار
6 -تعیین نشانه های وسواسی، شناخت ها و فراشناخت هایی که نشانه های بدریخت انگاری بدن را پیش بینی می کند
7-تعیین نشانه های وسواسی، شناخت ها و فراشناخت هایی که نشانه های احتکار را پیش بینی می کند
سایت های دیگر :