(همان:۶۳۲)
۵-۱-۱۴- ناسازگاری صبر و عشق
سعدی براین باور است که عشق و دلدادگی، صبوری و تعقل را بر نمی تابد. صبر در غزلیّات عاشقانه ی سعدی رنگ و بویی ندارد. سعدی عاشقی بی باک و بی تاب است. در دفتر عشق برای صبر جایگاهی نیست و آن چه که هست بی صبری و طاقت نیاوردن بار هجران و جدایی است. در مقوله ی عشق از عقل سخن گفتن به راه بادیه رفتن و باد به مشت پیمودن است و این دو معنی هرگز با هم در نمی گنجند:
آب و آتـــش خــــلاف یــکـــدگـــرنـــد نــشـنــیـدم عــشــق و صـــبــر انــبــاز
(همان :۶۲۱)
مــاجـرای عــقــل پــرســیــدم ز عــشـق گــفــت مــعـزول اسـت و فـرمانیش نیست
درد عــشــق از تــنــدرستـی خـوشتر است گر چه پــیش از صـبـر درمـانـیـش نـیـسـت
(همان:۵۰۳)
در حکایت دانشمند عاشق، سعدی داستان مرد محترم و صاحب نامی را بیان می کند که گویا از دوستان او است. سعدی او را پند می دهد که دست از این عشق که غیر رسوایی و مورد مسخره قرار گرفتن این و آن ندارد، بردارد. امّا مرد دانشمند در این میدان خود را ناتوان می بیند:« دانشمندی را دیدم به کسی مبتلا شده و رازش برملا افتاده جور فراوان بردی و تحمل بی کران کردی. باری به لطافتش گفتم دانم که تو را در مودت این منظور علتی و بنای محبت بر ذلـّتی نیست، با وجود چنین معنی لایق قدر علما نباشد خود را متهم گردانیدن و جور بی ادبان بردن. گفت: ای یار، دست عتاب از دامن روزگارم بدار، بارها در این مصلحت که تو بینی اندیشه کردم و صبر برجفای او سهل تر آید همی که صبر از دیدن او و حکما گویند: دل بر مجاهده نهادن آسان تر است که چشم از مشاهده برگرفتن» (همان: ۱۲۸)
گـفـتـیـم عـشـق را بـه صـبـوری دوا کنـیم هــر روز عـشـق بـیـشـتر و صبر کمتر است
(همان: ۴۸۳)
صبر در غزلیّات سعدی رنگ و بوی دیگری دارد. دفتر دل را در گارگاه عشق با بی صبری و بی شکیبی نوشته اند. سعدی در هر چیزی دلی شکیبا و صبور دارد امّا در هنگامه ی عشق صبر کمترین جایگاه را دارد و یا بهتر است بگوییم در عرصه ی عشق جایی برای صبر نیست.
مـــــایـه ی پر هیزگار قّوت صبر است وعقل عقــل گرفــتار عشق صبر زبون هــــواست
(همان:۴۷۰)
تا گل روی تــــو در بــــاغ لطافت بشـکفت پرده ی صبر مــن از دامـن گـل چاکتر است
(همان:۴۸۷)
سعدی فاصله عشق و صبر را هزار فرسنگ بر می شمارد، ودر حقیقت می خواهد بگوید میان صبر و عشق هیچ گونه مناسبتی نیست و این دو از دو مقوله متضاد هستند. عشق و صبر هم دیگر را بر نمی تابند. زیرا عشق مکان بی صبری است و صبر جا در عقل دارد.
دلـی کـه عـاشـق و صابر بود مگر سنگ است ز عـشـق تـا بـه صبوری هزار فرسنگ است
(همان: ۴۸۷)
شـــوق را بــــر صـبـر قـــــّوت غالب است عــقــل را بـا عــشـق دعــوی بـاطل است
اگــرعاقـل بـود دانـد کـه مـجنون صبر نتواند شـتـر جـایی بــخواباند که لیلی را بود منزل
(همان: ۶۴۲)
صبر در غزلیات سعدی به عنوان نیرو و فضیلتی که از سوی عقل پشتبانی می گردد؛ تلاش می کند که ضمن انکار عشق، راز داری نماید و اسرار دل را پرده در کشد. لیکن عشق چنین محافظه کاری را بر نمی تابد و البته صبر و عقل در این وادی از کمترین جایگاه و توان برخوردارند:
مــجال صـبر تـنگ آمـــد بــــــــه یـکبار حــدیــث عــشــق بــــر صحــرا فکــندم
شراب وصـلت انـدر ده کـه جام هجر نوشیدم درخت دوستی بنشان که بیخ صبـر بـرکندم
(همان: ۶۶۰)
سعدی در بیت زیبای زیر نسبت صبر و عشق را توصیف می کند. پنبه در برابر آتش بسیار ناپایدار است و سبو در مقابل سنگ شکننده و بی دوام. سعدی با این تمثیل نشان می دهد که صبر در برابر شوق چقدر شکننده و ناپایدار است .
صـــبــر دیـــدم در مــقـــابــل شـــــوق آتش و پـنـبه بـــــود و سنـگ وسبــــوی
(همان: ۸۱۱)
عـشـق و سـودا و هــــوس در سـر بــمـانـد صــــبـــر و آرام و قـــرار از دســت رفــت
(همان: ۵۲۵)
سعدی می گوید در میدان عشق مجالی برای خود نمایی صبر و دانش نیست. در این جا حتی عارف زاهد نمی تواند پنهان کاری کند و باید در این راه نام وننگ را بر باد داد. شاید اشاره سعدی در این ابیات اشاره به عشق شورانگیز شیخ سنعان به دام عشق دختر ترسا است.
هــرکــه دلارام دیــد از دلــش آرام رفـــت چشم ندارد خلاص هرکه در ایـن دام رفــت
عــارف مــجــمــوع را در پــس دیـــوار صــبر طاقــت صــبـرش نــبـود ننگ شد ونـام رفت
(همان: ۵۲۶)
مـن خـستــه چــون ندارم نفـسی قـرار بی تــو بــکــدام دل صــبوری کنــم ای نــگار بی تو
ره صــبــر چون گزینـــم مـن دل بــبـــاد داده که به هیچ وجه جانم نکــنــد قــرار بــی تــو
(همان: ۶۴۲)
سعدی در بسیاری از سخنان خود از صبر به عنوان، چیزی تلخ که میوه ی شیرین و گوارا دارد یاد می کند و از خوانندگان خود می خواهد که طریق صبوری را به عنوان بهترین راه و پناهگاه فراروی خود داشته باشند . لیکن در مبحث عشق، صبر و انتظار تلخ ترین چیزیست که برای عاشق متصور است:
از روی شما صـــبر نه صبریست که زهر است وز دست شـمــا زهر نه زهریست که حلواست
(همان: ۴۷۰
هـرگــز از دوست شـنیــدی کـــه کسی بشکیبد دوستی نیــست در آن دل که شکیبایی هست
(همان: ۵۰۳)
چند نــصیحت کنند بیــخبـــرانـم بــه صــبــر درد مـرا ای حـکیــم صــبر نــه درمان اوست
(همان: ۵۰۱)
چـو بـر امـــیـد وصــالــســت خـوشگوار آیـــد پـــس از تــحمل سخـتی امید وصل مـراست
سعدی در برخی از سروده های خود ، صبر را برابر با عقل می نهد. همان قدرکه میان صبر و عشق ستیزی آشتی ناپذیر وجود دارد؛ و این دو در دو قطب کاملاً متضاد قرار دارند، میان صبر و عقل وجوه اشتراک فراوان است. این اشتراک در بعضی اشعار چنان به هم نزدیک می شوند که تقریباً دارای یک معنی واحد و هم سو می گردند:
کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت؟ عاقلــی بایـــد که پــای اندر شکیبایی کشـد
(همان: ۵۶۳)
عـقـل و صــبـر از مـن چـه می جــوئی که عشق کــلــمــا اســـت بــنـــیــانــــا هـــــدم
(همان: ۶۴۸)
گر نشد اشتیاق او غالـب صـــــبر وعــقــــل من
این به چه زیر دست گشت آن به چه پایمال شد؟
فرم در حال بارگذاری ...