وبلاگ

توضیح وبلاگ من

بررسی رابطه هوش معنوی و بهزیستی معنوی با کیفیت زندگی معلمان مقطع ابتدایی شهرستان گرمسار

 
تاریخ: 17-12-99
نویسنده: مدیر سایت

۱-۵) فرضیه های پژوهش

بین هوش معنوی و بهزیستی معنوی معلمان ابتدای شهرستان گرمسار رابطه وجود دارد

نتیجه تصویری برای موضوع هوش

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.

 

بین هوش معنوی و کیفیت زندگی معلمان ابتدای شهرستان گرمسار رابطه وجود دارد

بین بهزیستی معنوی و کیفیت زندگی معلمان ابتدای شهرستان گرمسار رابطه وجود دارد

بین هوش معنوی و بهزیستی معنوی با کیفیت زندگی معلمان ابتدائی شهرستان گرمسار رابطه وجود دارد

۱-۶) متغیر های پژوهش

در این پژوهش سعی بر آن شده است که مطالعه روی هوش معنوی و بهزیستی معنوی با کیفیت زندگی معلمان مقطع ابتدائی شهرستان گرمسار انجام شود. از این رو کیفیت زندگی به عنوان “متغییر وابسته ” و هوش معنوی و بهزیستی معنوی به عنوان” متغییر مستقل” در نظر گرفته شده است.

۱-۷) تعریف مفاهیم اساسی پژوهش

۱-۷-۱) تعاریف نظری:

هوش معنوی:

مفهوم هوش معنوی که در دهه های اخیر مطرح شده است دربردارندۀ نوعی سازگاری و رفتار حل مسأله است که بالاترین سطوح رشد را در حیطه های مختلف شناختی، اخلاقی، هیجانی، بین فردی و غیره شامل می شود و فرد را در جهت هماهنگی با پدیده های اطرافش و دستیابی به یکپارچگی درونی و بیرونی یاری می نماید(غباری بناب و همکاران، ۱۳۸۶).

بهزیستی معنوی:

حالتی از سلامتی است که بیانگر احساسات، رفتارها و شناختهای مثبت از ارتباط با خود، دیگران، طبیعت و موجودی برتر است(گومز و فیشر،۲۰۰۳)

کیفیت زندگی :

کیفیت زندگی یک مفهوم چند بعدی می باشد که سلامت جسمی، روانی و اجتماعی یک شخص را در بر می گیرد و منعکس کننده سطح کارکرد و رضایتمندی جاری فرد است (نبئی، صافی زاده و حلاجی، ۱۳۸۹).

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

۱-۷-۲) تعریف عملیاتی متغیرها:

هوش معنوی:

نمره ای است که آزمودنی از پرسش نامه کینگ در پاسخ به سوالات به دست می آورد.

تفکر انتقادی وجودی: نمره ای است که آزمودنی از پاسخ به سوالات ۱،۳،۵،۹،۱۳،۱۷،۲۱ به دست می آورد.

معنا سازس شخصی: نمره ای است که آزمودنی از پاسخ به سوالات ۷،۱۱،۱۵،۱۹،۲۳ به دست می آورد.

آگاهی متعالی: نمره ای است که آزمودنی از پاسخ به سوالات ۴،۸،۱۲،۱۶،۲۰،۲۴ به دست می آورد.

بهزیستی معنوی:

نمره ای است که آزمودنی از پرسش نامه پالوتزین و الیسون(۱۹۸۲) در پاسخ به سوالات به دست می آورد.

کیفیت زندگی:

نمره ای است که آزمودنی از پرسش نامه سازمان بهداشت جهانی(۱۹۹۸) در پاسخ به سوالات به دست می آورد

فصل دوم

مبانی نظری پژوهش

۲-۱) ادبیات پژوهش

روانشناسی مثبتگرا یادآور این نکته است که این رشته در حال تغییر است، در روانشناسی و درمان تنها

تمرکز بر بیماریها و ضعفها نیست و در واقع درمان عبارت است از گسترش چیزهایی که خوب و مفید است در واقع ، یعنی مطالعه، شناخت و گسترش توانمندیها و فضیلتها در جوامع انسانی (سلیگمن و تراسی،۲۰۰۵). روانشناسی مثبت گرا چیزی بیش از مطالعه علمی فضیلتها و توانمندیهای معمولی انسان نیست، این حیطه روانشناسی به دنبال تحقیقات علمی است تا به فهم کامل گستره تجارب انسان از کمبود، رنج، بیماری تا، شکوفایی، سلامتی، بهزیستی و شادابی انسان نائل آید(استیفن و الکس،۲۰۰۶) باید اشاره کرد که روانشناسی مثبت نگر فقط راجع به تجارب مثبت نیست اگرچه نیاز به فهم بیشتری از تجارب مثبت دارد اما در واقع روان شناسی مثبت نگر به دنبال ترکیب یک رویکرد کل نگرانهای است که هم به تجارب مثبت و هم به تجارب منفی اهمیت می دهد و در جستجوی گسترش کیفیاتی است که باعث بالا رفتن رضایت از زندگی در افراد و جوامع، می شود(سلیگمن و میهالی،۲۰۰۰).روانشناسی مثبتگرا دارای سه حوزه است: هیجان مثبت: مطالعه بهزیستی، رضایت، خرسندی از گذشته، سالم و شاداب بودن در حال حاضر، امید و خوشبینی برای آینده، خصایص مثبت: مطالعه فضیلتها و توانمندیهای افراد) مثل استعدادها، شجاعت، خودشناسی و . . . )و نهادهای مثبت؛ توجه به توانمندیها و خصایصی مثل عدالت، مسئولیت پذیری که برای پرورش و گسترش جامعه لازم است) سلیگمن وتراسی، ۲۰۰۵) حوزه های تحقیقاتی روانشناسان مثبت نگر شامل مطالعه زندگی دلپذیر و یا زندگی لذتبخش:

مطالعه چگونگی دستیابی مردم به بهترین سطح تجارب حسی خوشایند)احساساتی مثل برقراری روابط خوب با دیگران، امیدواری، علاقمندی و تفریح)، مطالعه زندگی خوب یا زندگی متعهدانه: مطالعه احساس سرشار شدن در احساسات منحصر به فردی که از کارهای ابتدایی و معمولی زندگی سرچشمه می گیرد، مخصوصا در زمانی که تکلیفی به فرد داده می شود که با تواناییهایش سازگار است و مطالعه در زندگی معنادار یا زندگی در پیوند با جهان: جستجوی اینکه مردم چگونه احساسات مثبت خودشان را به سوی بهزیستی و تعلق داشتن به معنایی بهتر هدایت می کنند و میخواهند بدانند که مردم چگونه می توانند احساس کنند که یک جزء کوچک اما فعال ومشارکت کننده در یک جهان بزرگتر هستند، احساساتی مثل جزء طبیعت بودن، عضو گروه های اجتماعی، یک نهضت یا یک نظام باوری بودن(بی نیاز،۱۳۸۶)

در روانشناسی مثبت نگر سه حوزه پیشگیری مطرح می باشد؛ در پیشگیری نوع اول به بهزیستی و شادکامی افراد توجه میشود. در پیشگیری نوع دوم به تسهیل بهزیستی و شکوفایی اهمیت داده می شود و صرفا به کاهش رنج و پریشانی افراد توجه نمی شود. در پیشگیری نوع سوم هم کار با افراد ناتوان و فهم نیازها و تمایلات آنها مدنظر است(قاسمی و قریشیان،۱۳۸۸).

۲-۲) تعریف هوش

مفهوم هوش تاریخی طولانی دارد شاید به اندازه خود انسان قدمت داشته باشد حتی قدیمیترین داستانها در تاریخ بشری مثل حماسه گیلگامیش بعضی قهرمان داستان را عاقل وبعضی دیگر را برای اینکه مودب باشیم کمتر توصیف کرده اند .داستانهای انجیل از باهوش نمونه های واضحی ارائه می دهند مثل حضرت سلیمان نمونه های حماقت را هم آورده اند مثل حماقت حماسه نوح .به نظر می رسد که ما انسانها مدتهاست این عقیده را پذیرفته ایم که بعضی مردم در تصمیم گیری بهتر از بقیه هستند این افراد احتمالا همان اطلاعات را در اختیار دارند که دیگران دارند اما وقتی به ارزیابی و پردازش اطلاعات می پردازند به نتایجی می رسند که بهتر از نتایج دیگران است با اینکه در کل پذیرفته شده که هوش به عنوان یک ویژگی فردی وجود دارد تنها از اواخر قرن نوزدهم بود که برای اندازه گیری رسمی آن تلاشهای جدی شروع شد اولین کسی که در این مورد اقدام کرد گالتون بود اما آلفرد بینه بود که درسال ۱۹۰۵نمونه اولیه آزمون هوش واقعی را تهیه کرد آزمون بینه برای این ساخته شد تا آموزش وپرورش فرانسه بتواند کودکانی را با توانایی های زیر حد معمول شناسایی کند وبه آنها تعلیمات ویژه ارائه دهد بااین حال با گذشت زمان و بویژه هنگامی که همین آزمون انگلیسی ترجمه شد ودر ایالات متحده آمریکا بکارگرفته شدروی این موضوع تغییر جهت دادکه هوش همه کودکان اندازه گیری شود تهیه وسیله برای اندازه گیری هوش پرطرفدارومحبوب شد وچنین آزمونی گسترش یافت بویژه در ایالات متحده آمریکا از انجا که نمره هوش در روش بینه از تقسیم سن عقلی بر سن تقویمی بدست می آید نمره بدست آمده به ضریب هوش یا معروف شد.در نتیجه هوش به معنای توان بیولوژیکی برای تحلیل نوع خاصی از اطلاعات به روشی معین است (گاردنر ، ۲۰۰۰، ص ۳۲).

نتیجه تصویری برای موضوع هوش

طبق اظهار مایر (۲۰۰۰) هوش به توانایی استدلال انتزاعی و محاسبات ذهنی گفته می شود که طبق قواعد خاصی انجام می گیرد. استرنبرگ (۱۹۹۷) با در نظر گرفتن دیدگاهی متفاوت، بر جنبه های بیولوژیکی و تکاملی تاکید می کند و اظهار می دارد که هوش به معنای توانایی های ذهنی لازم برای تطابق، گزینش و شکل دهی در هر زمینه محیطی است و موجب انعطاف پذیری در موقعیت های چالشی می شود.

تعریف نهایی هوش که در این نوشتار مدنظر می باشد عبارت است از قابلیت تفکر، برنامه ریزی، خلق، تطبیق، حل مسأله، عکس العمل، تصمیم گیری، و یادگیری (نوبل ، ۲۰۰۰) . هوش معنوی نیز از این ویژگی ها برخوردار است؛ و نقش هماهنگ کننده آن در تحلیل اطلاعات و حل مسأله امروزه بسیار مورد توجه قرار گرفته است.

از آن زمان تاکنون استفاده از آزمون هوش گاهی بحث برانگیز بوده است بااین حال یکی از فرضیه های اساسی روش هوش بهره هرگز بطور واقعی زیر سوال نرفته است .اینکه هوش به ما اجازه میدهد تا بدانیم مردم چگونه اطلاعات انتزاعی راپردازش می کنند.یعنی هوش همیشه بصورت چیزی تلقی میشود که مردم از طریق آن افکار وعقاید را بررسی می کنند از منطق استفاده می کنند وشناختی وعقلی قرار دارند وهنگامی که آزمونها مردم رادراین نوع مهارتها ارزیابی می کنند نمره ای ارائه می دهند که براساس توانایی های شناختی است در اکثر مواقع این آزمونها قسمت بزرگی از تجربه انسان را که احساسات تمایلات و انگیزه های اورانشان می دهند کاملا نادیده می گیرند.بنابراین مقیاس هوش همواره روی جنبه معینی از تجربه انسان متمرکز کرده انداین جنبه هوش مطمئنا جنبه مهمی است اما تنها جنبه مهم نیست ومشکلی وجود دارد که همه چیز را خراب می کند .به رغم محبوبیت فراگیری آزمونهای هوش ورشدتصاعدی جنبش ازمون سازی معلوم شده است که در بعضی وضعیتها هوش آن طور که ما فکر میکنیم تعیین کننده قدرتمندی برای نحوه رفتار نیست.

۲-۳) مفهوم هوش ٬ انواع و نفش تربیتی آن

فرهنگ لغات وبستر ٬ هوش را توانایی برای یادگیری یا درک مفاهیم جدید و دستیابی به موقعیت جدید می داند. نازل (۲۰۰۴) هوش را رفتار حل مسئله سازگارانه ای بیان می کند که در راستای تسهیل اهداف کاربردی و رشد سازگارانه جهت گیری شده است.این رفتار سازگارانه، از شباهت اهداف متعدد می کاهد که باعث تعارض درونی می شود.

گاردنر(۱۹۹۹) هوش را مجموعه توانایی هایی می داند که برای حل مسئله و ایجاد محصولات جدیدی به کار می رود که در یک فرهنگ ارزشمند تلقی می شوند. از نظر وی انواع نه گانه هوش عبارت اند از: هوش زبانی ٬ هوش موسیقیایی ٬ منطقی ریاضی، فضایی ٬ بدنی حرکتی٬ هوش های فردی ٬ هوش طبیعی و هوش وجودی که شامل ظرفیت مطرح کردن سوالات وجودی است.

در اوایل قرن نوزدهم ٬ هوش عقلانی ٬ بهره هوشی یا IQ بسیارمطرح بود. منظور از هوش عقلانی توانایی افراد برای حل مشکلات استراتژیک و موقعیتی است.روان شناسان برای اندازه گیری این نوع هوش، آزمون هایی فراهم کردند که از این آزمون ها برای درجه بندی یا امتیازدهی هوش افراد استفاده شد. بهره هوشی یا IQبالا ٬ ظاهرا افراد را در توانایی هایشان هدایت می کرد و قدرت پیش گویی کننده بالایی برای یافتن مسیر موفقیت های افراد داشت.دانیال گولمن درمیانه قرن نوزدهم ٬ با تحقیقات مشهورش نشان داد که هوش هیجانی یا EQ به همان اندازه IQ اهمیت دارد EQ به افراد ٬ آگاهی از خودشان و درک احساسات دیگران را می دهد IQ برای کاربرد اثربخش اساسی است (کینگ،۲۰۰۸)

در ابتدای قرن ۲۱ م ٬ نظریه جدیدی بیان شده است . نتایج تحقیقات نشان داده که انسان به نوع سومی از هوش نیازمند است. تصور کامل هوش انسانی با توصیف هوش معنوی فراهم می شود.هوش معنوی یا SQ هوشی است که انسان می تواند با آن عملکردش را وسعت دهد و زندگی معنادارتر، ثروتمندتر، شادتر و موفق تری داشته باشد ٬ هوشی که با آن می توان روش انجام کارها یا مسیر زندگی اش را ارزیابی کند. SQ اساسی و ضروری برای به کارگیری اثربخش جداگانه یا ترکیب شده برای بیان EQ و IQ است ٬ زیرا هیچ یک از IQ و EQ. پیچیدگی هوش انسان ها یا بیان وسعت توانمندی روح و تخیل انسان ها کافی نیستند. می توان گفت هوش معنوی ٬ هوش غایی یا نهایی انسان است(زوهر و مارشال،۲۰۰۰)

با توجه به سطوح مختلف هوش می توان دریافت که این سطوح تعاملی ویژه با یکدیگر دارند. برای نمونه ٬ فرد به بخش های مهم و بنیادی EQنیاز دارد تا رشد معنوی او با موفقیت آغاز شود. سازه های هیجانی و همدلی شالوده و پایه ای بسیار استوار برای ورود به هوش معنوی پی ریزی می کند. با این همه ٬ هنگامی که رشد معنوی آغاز شود ٬ بازخورد مثبت آن تقویت مهارت های EQ و تقویت بیشتر SQ را در پی دارد (صمدی، ۱۳۸۵). این پیوند دوسویه ٬ به رشد و پرورش هر دو سطح هوش در فرد کمک می کند. چنین تعاملی میان همه سطوح هوش وجود دارد و باید در همه فعالیت های تربیتی مورد توجه قرار گیرد. امیر المومنین حضرت علی (ع) می فرماید: عقل را دو گونه یافتم: عقل ذاتی سرشتی و عقل شنوده، اکتسابی تا عقل ذاتی و سرشتی نباشد، عقل اکتسابی را سودی نیست. همان طور که نور خورشید به چشمی که نور ندارد بهره نمی رساند

آدمی از عقلی اکتسابی و تجربی بهره مند است که راهبر او در امور جزئی و زندگی دنیایی است که می توان آن را بهره هوشی یا IQ نامید و نیز از عقل موهبتی و نورانی بهره مند است که رهبر او در امور کلی زندگی و زندگی اخروی است که همان هوش معنوی است و آنچه در تربیت مهم است ٬ برقرار کردن نسبتی درست بین این دو می باشد. عقل تجربی، مصالح حیوانیت آدمی را تأمین می کند. این عقل برای بقا و کمال لازم است ٬ اما اگر اصل قرار گیرد، آدمی را به حیوانی تبدیل می کند که همتش دنیایش می شود و در این راه حد و مرزی نمی شناسد. بنابراین راه آخرت و سیر به سوی حقیقت را با عقل معاش نمی توان پیمود و عقلی والا و خردی دانا به راه آخرت و آشنا با پیام آوران حقیقت نیاز است. آن عقلی که می تواند سعادت حقیقی انسان را تأمین کند ٬ عقل ایمانی ٬ عقل هدایتگر ٬ عقل معاد ٬ یا به زبان این مقاله ٬ هوش معنوی است. گرچه انسان فاقد این عقل ٬در کسب معاش و حسابگری این جهان موفق باشد ٬ در هدایت موفق نیست و از حقیقت بهره ندارد و به سعادت راه نمی برد. انسان تا به عقل ایمانی نرسد به معرفت حقیقی و هدایت و سعادت دست نمی یابد. این دو عقل ٬ هر دو لازم است. تقدم با عقل معاد است و آن باید اصل قرار گیرد و همه تلاش های این جهان در جهت سعادت آن جهان باشد که در صورت تربیت حقیقی جلوه می کند.همت تربیتی باید بر این باشد که قوای گوناگون انسان ٬ مانند وهم ٬ غضب ٬ شهوت ٬ عواطف و احساسات آدمی ٬ تحت حاکمیت هوش معنوی در آیند که زیر پوشش عقل هدایت باشند ٬ تا هرکدام در جای خود واقع شوند هماهنگی و موزونی کامل میان قوا و عواطف احساسات انسانی برقرار شود. در این صورت انسان در عین رحمت و محبت ٬ از صلابت و شدت برخوردار می شود و هریک را به درستی در جای خود به کار می گیرد.

مدرسه تربیتی پیامبر اکرم (صلی لله علیه و آله و سلم) مدرسه ای است که متربیان خود را بر این اساس تربیت می کنند و آنان را به معاش و معادی نیکو می رسانند.

۲-۴) مـعنویت

مـعنویت به عنوان یکی از ابعاد انسانیت شامل آگاهی و خودشناسی می شود بیلوتا معتقد اسـت مـعنویت، نیاز فراتر رفتن از خود در زندگی روزمـره و یکپارچه شدن با کـسی غـیر از خودمان است ، این آگاهی مـمکن اسـت منجر به تجربهای شود که فراتر از خودمان است(جـانسون،۲۰۰۱،۳۳).معنویت امری هـمگانی اسـت و همانند هیجان ، درجات و جـلوههای مـختلفی دارد؛ ممکن است هشیار یا ناهشیار،رشد یافته یا غیر رشدیافته، سالم یا بیمارگونه، ساده یـا پیـچیده و مفید یا خطرناک باشد. (وگان، ۲۰۰۲).

ایـمونز تـلاش کرد مـعنویت را بـر اسـاس تعریف گاردنر از هوش، در چـارچوب هوش مطرح نماید. وی معتقد است معنویت می تواند شکلی از هوش تلقی شود؛ زیرا عملکرد و سازگاری فـرد (مـثلاً سلامتی بیشتر ) را پیش بینی می کند و قابلیت هایی را مـطرح مـی کند کـه افـراد را قـادر می سازد به حـل مـسائل بپردازند و به اهدافشان دسترسی داشته باشد. گاردنر ایمونز را مورد انتقاد قرار می دهد و معتقد است که بـاید جـنبه هایی از مـعنویت را که مربوط به تجربه های پدیدارشناختی هستند (مـثل تـجربه تـقدس یـا حـالات مـتعالی) از جنبه های عقلانی، حــل مسأله و پردازش اطلاعات جدا کرد. (آمرام، ۲۰۰۵، ۶) می توان علت مخالفت بعضی از محققان، همانند گاردنر، در مورد این مسأله که هوش معنوی متضمن انگیزش،تمایل، اخلاق و شـخصیت است را به نگاه شناخت گرایانه آنان از هوش نسبت داد. (نازل ، ۲۰۰۴ ، ۴۷).

۲-۵) دیدگاه های روانشناسانه به معنویت

۲-۵-۱) دیدگاه رفتارگرایی شناختی نسبت به معنویت:

رفتار درمانی اختلافات زندگی افراد را ناشی از یادگیری می دانست و به همین دلیل یادگیری زدایی را در اصلاح آنها مؤثر می دانست. رفتار درمانی به جای تمرکز بر فرآیندهای درونی همچون رؤیاها، تخیلات و تکانه ها بر رفتار قابل مشاهدۀ انسان و نحوۀ تغییر آن تمرکز دارد. این نکته نیز قابل ذکر است که رویکردهای رفتاری- شناختی در درمان کمتر می تواند در زمینه معنویت سخن داشته باشد. با این حال اخیراً پیشرفت هایی در این زمینه صورت گرفته و از درمان های شناختی- رفتاری دارای محتوای معنوی با موفقیت استفاده شده است

۲-۵-۲) دیدگاه انسانگرایی نسبت به معنویت:

آبراهام مزلو[۱] و معنویت

آبراهام مزلو، معنویت را از مهمترین عناصر نگرش انسان گرایانه می­دانست. مزلو (۱۹۶۲) به جای اینکه به آسیب شناسی نیازهای دینی بپردازد اظهار داشت: آدمی به چارچوبی از ارزش ها، فلسفه ای ناظر به حیات، دین یا بدیلی برای دین نیازمند است تا بدان معتقد شود و آن را در پیش گیرد، تقریباً به همان معنایی که به نور خورشید، کلسیم یا محبت نیاز دارد. او همچنین بر آن است که «روان شناسانِ انسان گرا احتمالاً کسی را که به این مسائل دینی اهمیت نمی دهد باید بیمار یا نابهنجار وجودی تلقی کنند».

مزلو بین دین نهادینه و معنویت شخصی تمایز قایل می شود. او در کتاب دین، ارزش ها و تجاربِ اوج (۱۹۷۶) نظرش را این چنین بیان می کند: می خواهم نشان دهم که ارزش های معنوی معنا و مدلولی طبیعی گرایانه دارند، بدین معنا که در مالکیت انحصاریِ ادیان نهادینه نیستند و برای کسب اعتبار هم نیازی به مفاهیم ماوراء طبیعی ندارند و به خوبی در علم تجربی (به معنای موسَع آن) می گنجند. از این رو معنویت مسئولیتی عمومی است که بر دوش همه افراد بشر است.

در نظر مزلو تجارب اوج، جهان شمول اند، اما همواره در چارچوب نظام عقیدتی شخص یا فرهنگ خاصی تفسیر می شوند. با اینکه تجاربِ اوج، هسته جهان شمولِ هر دینی را شکل می دهند، همواره لباس، زمان، مکان، فرهنگ و نظام عقیدتی خاصی را در قالب زبان و نماد بر تن می کنند.

مزلو معتقد است که تجاربِ اوج، ما را از ساحتِ آگاهیِ متعارف به ساحتِ برتری از هستی منتقل می کنند و نظاره واقعیتی متعالی را برای ما ممکن می سازند، و به ما امکان می دهند تا ارزش های غایی، مانند حقیقت، زیبایی، خیر و عشق را که مزلو «ارزش های وجود»[۲] می نامد، معنا یابند.

مزلو تجارب اوج را رکن مهمی از سلامت روان قلمداد می کند. او در نظریه روان شناختی اش، نیازهای انسان را به نیازهای پایه و نیازهای برتر تقسیم می کند، نیازهای پایه به بقای جسمانی ما مربوط می شوند و شامل نیاز ما به غذا، سرپناه، امنیت و روابط اجتماعی هستند. نیازهای برتر به «ارزش های وجود» مربوط می شوند که شامل نیاز ما به حقیقت، زیبایی، خیر و عشق است. با محروم شدن از این ارزش های متعالی به دام همان چیزی خواهیم افتاد که مزلو آن را «فراآسیب»[۳] می نامد، یعنی آسیبی که پیامدِ مستقیمِ محرومیت در ساحت روحانی- معنوی است. بهترین درمان برای این عارضه ارتباط نو به نو با قلمرو وجود است که تجارب اوج مسیر عالی ای است که بدان منتهی می شود. مزلو اذعان داشت که ما نمی توانیم به خواست خودمان تجارب اوج داشته باشیم، با وجود این معتقد بود که آموختن آنچه او «معرفت وجود» (فهم هستی) می نامید امکان پذیر است. معرفت وجود، یعنی استعداد گشودن قلب به روی قداست تجارب روزانه یا ظرفیت نگریستن به همسر، فرزندان، دوستان و زندگی روزمره در پرتو جنبه سرمدیِ عالم.

درمانگران انسانگرا، بیشتر از روانکاوان تمایل دارند که از سلامت احتمالی در معنویت مراجع اطمینان حاصل کنند و کمتر احتمال می رود که تجربه های عرفانی مراجع را بر حسب مکانیسم دفاعی واپس روی در او تفسیر کنند. بیشتر درمانگران انسانگرا از یک مدل کلی پیروی می کنند که بر مبنای آن افراد به عنوان موجودات فیزیکی، هیجانی، عاطفی و معنوی در نظر گرفته می شوند در نتیجه معنویت و تجربه های معنوی نیز پذیرفته شده است و حتی به عنوان پدیدۀ قابل اکتشاف از آنها استقبال می شود.

افرادیکه از دیدگاه انسانگرایانه درباره معنویت اظهار نظر کرده اند معمولاً نظری مثبت یا حداقل خنثی اتخاذ کرده اند (کشمیری و عرب احمدی، ۱۳۸۶).

۲-۵-۳) دیدگاه روانشناسی فرافردی نسبت به معنویت:

روانشناسی فرافردی معمولاً شاخه ای از روانشناسی انسانگرا محسوب می­ شود. اما به نظر می رسد که این رشته استحقاق آن را دارد که به عنوان یک مکتب روانشناسی منحصر به فرد نیز بررسی می شود. رویکردهای فرافردی سه نیروی اولیه را مطرح می کنند و در عین حال از مفاهیمی که انسان را فقط موجودی شهودی، عرفانی، روانی و معنوی می دانند فراتر می رود. اما مهمتر از همه این است که در این رویکرد، انسان به عنوان موجودی وحدت پذیر و دارای توانایی بالقوه برای رشد جامع، کلیۀ استعدادهایش به شمار می آید. (هندریکس و وینهولد ۱۹۸۲). به هر حال نقش درمانگر فرافردی این نیست که واقعیت و اصالت تجربه معنوی مراجع خود را انکار کند. این مسئولیت بر عهدۀ مراجع است که تجربۀ خود را مورد بررسی قرار دهد و مفهوم آن را دریابد.

۲-۵-۴) رویکردهای التقاطی و یکپارچه:

از نوشته های پین و همکاران، قطعاً به این نتیجه می رسیم که می توان انتظار داشت که بر رویکردهای التقاطی و ترکیبی بهترین چشم انداز را در زمینۀ یکپارچه ساختن معنویت و درمان ارائه دهد. مدل رابطۀ درمانی پنج سطحی کلارکسون که در سال ۱۹۹۰ ارائه شده نیز رویکردی است ترکیبی که روانشناسی عوامل فراروانی را نیز شامل می شود. هر چند تکیه و تمرکز اصلی رویکرد التقاطی و یکپارچه، بر درمان کوتاه مدت است که احتمال دارد باعث شود توجه دقیق به مسائل معنوی کاهش یابد. با این حال توجه به مسایل معنوی در حال افزایش است.

۲-۵-۵) دیدگاه اِلکینز درباره معنویت

الکینز و دیگران پدیدۀ معنویت را دارای یک ساختار چندبعدی می دانند که شامل نه بخش عمده می شود. این اجزاء به طور خلاصه به قرار زیر است:

بعد روحانی یا فرامادی: که به عنوان خدای مشخص فرد، خود فراتر یا بعد فرامادی تجربه می شود.

معنا و هدف در زندگی: به این معنا که خلاء وجودی را می توان با زندگی معنادار پر کرد.

داشتن رسالت در زندگی: فرد معنوی نوعی احساس وظیفه و تعهد دارد.

تقدس زندگی: زندگی مشحون از تقدس است و فرد معنوی می ­تواند تجربه هایی نظیر حیرت و اعجاب، تحسین و شکفتگی را حتی در موقعیت های غیرمذهبی نیز داشته باشد و دیگر اینکه سراسر زندگی مقدس است.

اهمیت ندادن به ارزش های مادی: رضایت نهایی را، درمادیات بلکه در مسائل معنوی و روحی می توان یافت.

نوع دوستی: به معنای تحت تأثیر درد و رنج دیگران قرار گرفتن، داشتن احساس عدالت اجتماعی و اینکه همۀ ما بخشی از آفرینش هستیم.

آرمان گرایی: فرد، جهانی بهتر را در ذهن به تصویر می کشد و تمایل دارد که این آرمان را برآورده سازد.

آگاهی از تراژدی: درد، مصیبت و مرگ قسمتی از زندگی هستند و به آن رنگ و روح می بخشد.

اثرات معنویت: معنوی بودن واقعی موجب تغییر همه جنبه های بودن و نحوۀ زیستن می شود. (کشمیری و عرب احمدی، ۱۳۸۷).

۲-۶) پیشینه هوش معنوی

هوش معنوی موضوع جالب و جدیدی است که مطالب نظری و نیز یافته های پژوهشی و تجربی درباره آن بسیار اندک است این موضوع جزء عرصه هایی است که تحقیقات چندان منسجم و نظام مندی برای شناخت و تبیین ویژگی ها و مؤلفه های آن در حد و اندازه انواع دیگر هوش صورت نپذیرفته است با این حال، تازگی ها این موضوع نظر بسیاری از صاحبنظران و محققان را به خود جلب کرده است. از جمله این تحقیقات ٬ در سال ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴ م ٬ بر روی ۵۴۹۰ نفر از مردم سراسر جهان نشان داد که هم بستگی قویی میان عملکرد هوش معنوی و سن افراد وجود دارد.این بدان معنای نیست که دستیابی به مهارت های هوش معنوی به صورت خود به خود و با افزایش سن صورت می گیرد، بلکه گویای این مطلب است که افراد، با افزایش سن می توانند مهارت های هوش معنوی را برگزینند و فراگیرند. به سخن دیگر،با گذشت زمان و بالا رفتن سن، افراد می توانند به سطوح بالاتری از SQ دست یابند. همچنین نتایج تحقیقات نشان داد که زنان نسبت به مردان نمرده بالاتری برای هوش معنوی دارند و مسیحیان و پروتستان ها نسبت به کاتولیک ها از SQبالاتری برخوردارند و همین طور سفیدپوستان در مقایسه با نژادهای دیگر، نمرات بهتری داشتند(ویلکس ورث (۲۰۰۴

پژوهش های گوناگون نشان داده است که میان هوش معنوی و هدف زندگی، رضایت از زندگی و سلامت ٬ هم بستگی بالایی وجود دارد.المر و همکارانش در بررسی تحقیقات انجام گرفته در مورد آثار معنویت بر سلامت فرد، دریافتند معنویت با بیماری کمتر و طول عمر بیشتر همراه است و افرادی که دارای جهت گیری معنوی هستند ٬ هنگام رویارویی با جراحت ٬ به درمان بهتر پاسخ می دهند و به شکل مناسب تری، با آسیب دیدگی و نقص عضو کنار می آیند(به نقل از: امنز( ۲۰۰۰ همچنین شواهد نشان می دهد تمرین های معنوی، افزایش دهنده برخی ویژگی های فردی است که برای بهره گیری از هوش معنوی سودمندند.این ویژگی ها عبارت اند از خردمندی ٬ تمامیت(کامل بودن)٬ دلسوزی، دیدگاه کل نگر داشتن، ذهن باز و انعطاف پذیری(زهر و مارشال، ۲۰۰۰).

جورج (۲۰۰۶) در پژوهشی با نام(استفاده عملی از هوش معنوی در محل کار) دریافت که مدیران با هوش معنوی می توانند روش متفاوت در اداره افراد و هدایت آنها بیابند او ویژگی های مهم هوش معنوی را اطمینان فردی ٬ اثرگذاری ٬ برقراری ارتباطات ٬ درک بین فردی ٬ اداره تغییرات و حرکت از مسیرهای دشوار برشمرد. او معتقد است که استفاده از هوش عقلانی ٬ منطق و تجزیه و تحلیل ٬ برای تصمیم گیری های مهم و همچنین به کارگیری هوش هیجانی، برای درک و کنترل هیجانات و احساسات فردی و احساسات دیگران نیزالزامی است.

۲-۷) تعاریف هوش معنوی

هوش معنوی مجموعه ای از قابلیت های سازگارانه ذهنی است که براساس جنبه های غیر مادی و متعالی واقعیت قرار گرفته به خصوص آن جنبه های که مرتبط با طبیعت وجودی فرد،معنا سازی فردی، تعالی و حالات مبسوط هوشیاری است. این فرایند ها نقش سازکارانه در تسهسل معنی سازی فردی، حل مسئله و استدلال انتزاعی دارند(کینگ،۲۰۰۸)

هوش معنوی مرتبط با آفریننده جهان است . این هوش توانایی شناخت اصول زندگی ، قوانین طبیعی و معنوی و بنا نهادن زندگی بر اساس این قوانین می باشد(سیسک،۲۰۰۸)

نوبل(۲۰۰۱) هوش معنوی را پتانسیل ذاتی و استعدادی درونی در بشر توصیف می کند و آن را بیانگر عملکرد ذهنی انسان می داند چون ما انسانها با کمک هوش معنوی به مسائل مربوط به هستی می اندیشیم تا ارتباط درونی آنها را بیابیم.

هوش معنوی هوشی است که ما را قادر می سازد تا به حل مسائل معنایی و ارزشی خود بپردازیم و همچنین هوشی است که می توانیم اعمال و زندگی خویش را به وسیله آن در بافتی وسیع تر ، غنی تر و با معنا تر قرار دهیم( زوهر و مارشال،۲۰۰۰)

هوش معنوی را به عنوان فهم عمیق سوالات مذهبی و بصیرت همراه با سطوح چند گانه هوشیاری می داند(وگان،۲۰۰۱)

ویگلزروت(۲۰۰۴) هوش معنوی را معرفت درونی، حفظ تعادل فکری، آرامش درونی و بیرونی و توانایی به دست آوردن قدرتی تعریف می کند که ما را برای رسیدن به رویاهایمان یاری می دهد.

ایمونز(۲۰۰۰) هوش معنوی را کاربرد سازگارانه اطلاعات معنوی در تسهیل حل مسائل روزانه هدف یابی و دست یابی به آنها می داند.

یانگ بیان می کند: ”هوش معنوی ظرفیت انسان است برای جستجو و پرسیدن سئوالات غایی درباره معنای زندگی و به طور همزمان تجربه پیوند یکپارچه بین هر یک از ما و جهانی است که در آن زندگی میکنیم. با هوش معنوی به حل مشکلات با توجه به جایگاه، معنا و ارزش آن مشکلات می پردازیم. هوشی که قادریم توسط آن به کارها و فعالیتهایمان معنا و مفهوم بخشیده و با بهره گرفتن از آن بر معنای عملکردمان آگاه شویم ودریابیم که کدام یک از اعمال مان از اعتبار بیشتری برخوردارند و کدام مسیر در زندگیمان در بالاتر و عالی تر است تا آن را الگو و اسوه زندگی خود سازیم.

در واپسین سالهای سده بیست، شواهد روانشناسی، عصب شناسی، انسان شناسی و علوم شناختی نشان داد که هوش سومی هم وجود دارد که از آن با نام هوش معنوی یاد می شود (صمدی،۱۳۸۷).در دهه های اخیر مفهوم معنویت و کاربردهای آن در دنیا و به خصوص در دنیای غرب اهمیت زیادی یافته است، به طوری که مفاهیمی همچون خدا، مذهب، معنویت و غیره که موضوعاتی خصوصی قلمداد می شدند،وارد تحقیقات علمی و مباحث آکادمیک در حوزه علوم انسانی شده اند(فرهنگی و همکاران،۱۳۸۸).

تعاریف مختلفی از هوش معنوی وجود دارد که در ادامه بعضی از این تعاریف ذکر می شوند

امونز ( ۱۹۹۹ ) معنویت را از زاویه هوش مورد توجه قرار می دهد و بیان می کند که هوش معنوی، چارچوبی برای شناسایی و سازماندهی مهارت ها و توانمندی های موردنیاز است؛ به گونه ای که با بهره گرفتن از معنویت میزان انطباق پذیری فرد افزایش می یابد(آمرام،۲۰۰۹)

الکینز و کاوندش(۲۰۰۴) بر این باورند، حوزه هوش معنوی موجب می شود که انسان با ملایمت و عطوفت بیشتری به مشکلات نگاه کند و تلاش مضاعف در جهت یافتن راه حل داشته باشد و سختی های زندگی را بیشتر تحمل کند و به زندگی خود پویایی و حرکت دهد.

مک گوار در تعریف هوش معنوی می گوید: هوش معنوی توانایی عمل همراه با آگاهی و ترحم، درعین حال حفظ سلامت و آرامش درونی و بیرونی )بردباری(، صرف نظر از شرایط به واقع هوش معنوی یک هوش ذاتی انسانی است همانند هر هوش دیگر می تواند رشد کند و این بدان معنی است که می توان آن را توصیف و اندازه گیری کرد(الیکنز و کاوندش،۲۰۰۴)

از نظر سیسک(۲۰۰۱) هوش معنوی عبارت است از خود آگاهی عمیقی که در آن، فرد هر چه بیشتر از جنبه های درونی خود، آگاه می شود بگونه ای که او تنها یک بدن نیست بلکه مجموعه ای از فکر، بدن و روح است )کریشتون، (۲۰۰۸

وگان(۲۰۰۱) بیان می کند هوش معنوی ظرفیتی برای فهم عمیق مسائل مربوط به هستی و داشتن سطوح چندگانه آگاهی است )آمرام، ۲۰۰۹)

مک هاوک ( ۲۰۰۲ ) معتقد است که هوش معنوی به نسبت آموزش غیر دینی و واقع بینانه، یا شهود، با نگرش خردمندی رابطه نزدیکتری دارد .

مک مولن ( ۲۰۰۳ ) معتقد است ارزشهایی مانند شجاعت، یکپارچگی، شهود و دلسوزی از مؤلفه های هوش معنوی هستند. همچنین وی معتقد است بین بصیرت و هوش معنوی رابطه وجود دارد و در مقابل، استرس ضد شهود است . وی یکی از راه های افزایش بصیرت را توجه آرامش بخش عنوان می کند . از نظر مولن نگرانی، تلاش فزاینده و نافرجامی است که به دلیل تأخیر در تصمیم گیری روی می دهد.

۲-۸) تاریخچه هوش معنوی

مفهوم هوش معنوی برای اولین بار در سال ۱۹۶۶ توسط استیونز و بعد در سال ۱۹۹۹ توسط ایمونز مطرح شد وهمچنین در سال های اخیر و در راستای مطرح شدن پارادایم جدید معنویت در محیط کار مفهوم هوش معنوی بعد از سال ۲۰۰۰ میلادی نیز مورد توجه قرار گرفت. هوش معنوی به عنوان توانائی ایجاد معنا مبتنی بر فهم عمیق سوالات وجودی و نیزآگاهی و توانائی استفاده از سطوح چندگانه در حل مساله تعریف شده است(وگان،۲۰۰۳).

۲-۹) دیدگاه های مختلف درباره مولفه های هوش معنوی:

۲-۹-۱) دیدگاه کینگ درباره هوش معنوی

مدل چهار مولفه کینگ

درک معنی فردی: توانایی اخذ معنی فردی و درک تجارب فیزیکی وذهنی شامل، قابلیت خلق و تسلط بر هدف زندگی

آگاهی متعالی: قابلیت شناسایی ابعاد متعالی خود ، دیگران و جهان فیزیکی در حالت طبیعیو هوشیاری همراه با قابلیت شناسایی روابط ابعاد فوق با خود

تفکر انتقادی وجودی: قابلیت تعمق و تفکر نقادانه در طبیعت وجودی، واقعیت هستی، فضا، زمان و دیگر موارد وجودی/ متافیزیکی. همچنین قابلیت تفکر در موارد غیر وجودی مرتبط با وجود یک فرد(از دیدگاه وجودی)

حالات هوشیاری بسط یافته: توانایی ورود و خروج از حالات هوشیاری )مثل هوشیاری خالص،هوشیاری کیهانی،یگانگی،یکی بودن) ودیگرحالات تفکر درخود(مثل تفکر عمیق، تعمق، دعا و نیایش) (کینگ،۲۰۰۸)

۲-۹-۲) دیدگاه ایمونزدرباره هـوش مـعنوی

الف) هوش معنوی نوعی هوش غایی است که مسائل معنایی و ارزشـی را بـه مـا نشان داده و مسائل مرتبط با آن را برای ما حل میکنند. هوشی است که اعمال و رفتار ما را در گـسترههای وسـیع از نـظر بافت معنایی جای می دهد و همچنین معنادار بودن یک مرحله از زندگیمان را نسبت بـه مـرحله دیگر مورد بررسی قرار می دهد. (زهر و مارشال، ۲۰۰۰).

ب) هوش معنوی ممکن است در قالب ملاکهای زیر مشاهده شـود: صـداقت، دلسوزی، توجه به تمام سطوح هشیاری، همدردی متقابل، وجود حسی مبنی بـر ایـنکه نقش مهمی در یک کل وسیعتر دارد، بخشش و خـیرخواهی مـعنوی و عـملی، در جستجوی سازگاری و هم سطحشدن با طبیعت و کـل هـستی، راحت بودن در تنهایی بدون داشتن احساس تنهایی.

ج) افرادی که هوش معنوی بالایی دارند، ظـرفیت تـعالی داشته و تمایل بالایی نسبت بـه هـشیاری دارند. آنـان ایـن ظـرفیت را دارند که بخشی از فعالیتهای روزانه خـود را بـه اعمال روحانی و معنوی اختصاص بدهند و فضایلی مانند بخشش، سپاسگزاری، فروتنی، دلسوزی و خـرد از خـود نشان دهند.

همچنین می توان گفت هوش معنوی فـهم مسایل دینی و استنباطهای درسـت را تسهیل می نماید. به عـلاوه هـوش معنوی می تواند در فهم مسایل اخلاقی و ارزش آنها به افراد یاری نماید.

هوش معنوی ذهن را روشن و روان انـسان را با بستر زیربنایی وجود مـرتبط مـی سازد، بـه فرد کمک مـی کند تـا واقعیت را از خیال (خطای حـسی) تـشخیص دهد. این مفهوم در فرهنگهای مختلف به عنوان عشق، خردمندی و خدمت مطرح است (وگان، ۲۰۰۳).

بعضی از ویژگیهای فـردی کـه برای بهره گیری از هوش معنوی مفید هـستند عـبارتند از: خردمندی، تـمامیت (کـامل بـودن)، دلسوزی (مک مولن، ۲۰۰۳)، دیـدگاه کلنگر داشتن، درستی و صحت، ذهن باز داشتن و انعطاف پذیری. (زوهر و دریک، ۲۰۰۰) این ویژگیها روش های متفاوتی را بـرای دانـستن از طریق روش های غیرزبانی و غیر منطقی مـانند رویـا، شـهود و تـجربه عـرفانی، جهت دستیابی بـه سـطوح عمیق تر معنا ارائه می کنند(دسلوریرس، ۲۰۰۰؛ به نقل از: نازل، ۲۰۰۴).

ویژگیهایی که لازمه هوش معنوی هستند، احتمالاً در کنار تـواناییها و فـعالیتهای دیـگری قرار دارند که عبارتند از: دعاکردن، تعمق، رویـاها و تـحلیل رویـا، بـاورها و ارزشـهای دیـنی و معنوی، شناخت و مهارت در فهم و تفسیر مفاهیم مقدس و توانایی داشتن حالات فراروندگی. به عنوان مثال، بعضی از حقایق قدیمی همانند آزار نرساندن که فضایل اخلاقی را مورد توجه قرار می دهند، مـمکن است به عنوان روشهایی برای تقویت هوش معنوی مطرح باشند. همچنین مسائل معنوی ممکن است شامل مواردی از قبیل تفکر در مورد سؤالات وجودی مانند وجود زندگی پس از مرگ، جستجوی معنا در زندگی، عـلاقمندی بـه عبادت و تعمق مؤثر، رشد حس هدفمندی زندگی، رشد رابطه با خود، هماهنگی با قدرت برتر و نقش آن در زندگی خود باشد (همان منبع).

۲-۹-۳) دیدگاه مک مولن درباره هوش معنوی

مک مولن معتــقد اسـت ارزشـهایی ماننــد شجاعت، یکپارچگی، شـهود و دلسـوزی از مؤلفه های هوش معنوی هستند. همچنین وی معتقد است بین بصیرت و هوش معنوی رابطه وجود دارد و در مقابل، استرس ضد شهود است. وی یکی از راه های افزایش بصیرت را توجه آرامش بخش عنوان می کند. از نظر مولن نـگرانی، تـلاش فزاینده و نافرجامی است که به دلیل تأخیر در تصمیم گیری روی می دهد (مک مولن،۲۰۰۳)

۲-۹-۴) دیدگاه زوهر و مارشال(۲۰۰۰) درباره هوش معنوی

مدل زهر و مارشال، مدل گل نیلوفر است، زیرا نیلوفر سمبل غایی از انسانی است که راه آشکاری جهت ترکیب سنن غربی و شرقی است. این مدل بر نوعی روانشناسی خویشتن مبتنی است و دیدگاه های روانشناسی غرب، فلسفه شرق و علم قرن بیستم را به هم پیوند می زند. در این مدل به منابع پژوهشی گستردهای تکیه شده است، به گونهای که فلسفه شرق و غرب و علم روز را به هم پیوند می زند گلبرگ در مدل ارائه شده توسط زهر و مارشال عبارتند از: خدمت، پرورش، دانش، تغییر شخصی برادری و اخوت ، رهبری خدمتگذار

۲-۹-۵) مدل وگان درباره هوش معنوی:

وگان،جهت تشریح هوش معنوی مدلی را ارائه میدهد که بیشتر برای درک معانی زندگی تکیه دارد. به علاوه او همانند ایمونز،معتقد است که هوش معنوی مانند سایر هوش ها جهت حل مسئله کاربرد دارد و مبتنی بر آگاهی فرد است.مدل وگان بر سه جزء هوش معنوی دلالت دارد:

توانایی یافتن معنا بر اساس درک عمیق مسائل مربوط به هستی.۲-آگاهی از سطوح چند گانه ی هوشیاری وتوانایی استفاده از آن جهت حل مسئله.۳-آگاهی از تعامل میان همه ی موجودات با یکدیگر و تعامل آنها با ماوراء(جهان غیر مادی)

۲-۹-۶) مدل بروس لیچفیل درباره هوش معنوی

لیچفیلد نیز مانند سایر اندیشمندان ،به بعد آگاهی اشاره میکند،اما توجه او بیشتر بر کاربرد درونی هوش معنوی است،از جمله داشتن آرامش.علاوه بر این او جنبه های اخلاقی این هوش را مورد توجه قرار میدهد.بروس لیچفیلد مشخصات هوش معنوی را چنین مطرح می کند:

۱-آگاهی از تفاوت؛ ۲-حس ماوراء الطبیعه؛ ۳-حکمت وخرد؛ ۴-آگاهی و دور اندیشی؛ ۵-آرام بودن در هنگام آشفتگی و تناقض و دوگانگی؛ ۶-تعهد،فداکاری و ایمان؛ ۷-آگاهی هوشیارانه و سازگاری با وقایع و تجارب زندگی وپرورش خود آگاهی

۲-۹-۷) مهارت های هوش معنوی (SQ) از دیدگاه سیندی ویلگزورث

از نظر سیندی ویلگزورث، هوش معنوی به عنوان توانایی رفتارکردن با دلسوزی و دانایی در حین آرامش درونی و بیرونی صرفنظر از پیشامدها و رویدادها تعریف شده است. در اینجا منظور از صرفنظر از پیشامد، این است که ما می توانیم توسط هوش معنوی صلح آمیز حتی تحت بزرگترین فشارها باقی بمانیم که این ویژگی در رهبران معنوی دیده می شود. همچنین این تعریف نشان می دهد که افراد باهوش معنوی در حین قضاوت، توانایی منصفانه رفتارکردن و دلسوزی رفتار کردن را دارند.

بر پایۀ این تعریف وی یک لیست از مهارت هایی که معتقد است بیان کننده مهارت های هوش معنوی است در ذیل به آن ها اشاره کرده است.

  • خودآگاهی برتر شامل موارد زیر می باشد:
  1. آگاهی از مشاهده جهان خویشتن
  2. آگاهی از هدف زندگی
  3. آگاهی از سلسله مراتب ارزش ها
  4. پیچیدگی تفکر درونی
  5. آگاهی از خود/ فراخود
  • آگاهی فراگیر شامل:
  1. آگاهی از به هم پیوستن همه زندگی
  2. آگاهی از جهان بینی دیگران
  3. وسعت نظر ادراک فضا/ زمان
  4. آگاهی از محدودیت ها/ نیروی ادراک بشر
  5. آگاهی از قوانین معنوی
  6. تجارب یگانگی ماوراء
  • خود والاتر/ رهبری فرا خود
  1. تعهد نسبت به رشد معنوی
  2. حفظ خود والا در مسئولیت
  3. زندگی هدفمند
  4. پایداری در اعتقادات
  5. راهنما خواستن از معنویت
  • پیشگاه معنوی/ رهبری اجتماع
  1. یک عارف و معلم/ مربی معنوی مؤثر
  2. یک عارف و مأمور تحولی مؤثر
  3. غمخواری کردن و داوری آگاه
  4. آرامش، حضور آرام و امن
  5. هم تراز بودن با گردش زندگی

۲-۹-۸) دیدگاه گاردنر درباره هوش معنوی

دکتر هوارد گاردنر، استاد دانشگاه هاروارد و متخصص علوم شناختی، پس از بررسی ها و تحقیقات متعددی نظریه هوش های چندگانه را مطرح نمود. وی در سال ۱۹۸۳ در کتاب« چارچوب های ذهن» از پیوستار هوش نام برد و انواعی برای آن برشمرد. نظریه هوش های چندگانه گاردنر در ابتدا شامل هفت نوع هوش بود، ولی طی مطالعات بعدی، وی دو نوع هوش دیگر نیز به این مجموعه افزود و مجموعه هوش انسانی را در ۹ زمینه تعریف کرد. گاردنر به نوعی بهره هوشی، هوش هیجانی، هوش فیزیکی و هوش معنوی را در مدل هوش های چندگانه خود مطرح کرد. در زیر بررسی کوتاهی داریم بر هوش های ۹ گانه در مدل گاردنر:

الف :هوش منطقی ـ ریاضی

شامل توانایی کشف الگوها، استدلال قیاسی و تفکر منطقی است. افرادی که از این نـوع هـوش بـرخوردارند، برای برقراری ارتباط میان اطلاعات متنوع، براساس الگوهای منطقی و عـددی می اندیشند، عملیات ریاضی را به شیوه منطقی و به سرعت انجام می دهند، نسبت به پدیده های محیطی کنجکاوند و درباره آنها آزمـایش مـی کنند، مـسائل گوناگون را به روش علمی بررسی می کنند، به حل کردن مسائل عـددی، بـازیهای قانونمند، آزمایشهای علمی و به کشف کردن الگوهای موجود میان روابط پدیده ها علاقه نشان می دهند.

ب: هوش زبانی ـ کـلامی

شـامل حساسیت نسبت به زبان گفتاری و نوشتاری و توانایی در کاربرد کلمات و زبان است. ایـن گـونه افـراد از خواندن، نوشتن، داستان گویی، سخنرانی و بیان کلامی افکار خود لذت می برند. آنان به جـای اشـکال، در چـارچوب کلمات می اندیشند و از زبان به عنوان ابزاری برای حفظ و یاد آوری اطلاعات استفاده می کنند. نویسندگان، شـعرا، سـخنوران و وکلای دعاوی از هوش زبانی ـ کلامی بالا برخوردارند.

پ :هوش دیداری ـ فضایی

شامل توانایی حـل کـردن مـسئله از طریق دستکاری و ایجاد تصاویر ذهنی و اندیشیدن از راه تجسم دیداری است. این گونه افراد برای یـادگیری مـطالب از نقشه، نمودار، تصویر و فیلم استفاده می کنند. آنان در نقشه خوانی، تفسیر نمودارها، جهت یابی فضایی، طـراحی، نـقاشی، سـاختن و تعمیر اشیاء و تفسیر تصاویر ذهنی از توانایی بالا برخوردارند. به نظر گاردنر این نوع هوش تـنها بـه حوزه دیداری محدود نمی شود، زیرا او در پژوهشهای خود به این نتیجه رسید کـه کـودکان نـابینا نیز از این توانایی برخوردارند.

ت: هوش موسیقیایی

شامل توانایی در تشخیص آهنگها، تصنیف آهنگهای موزون و لذت بردن از مـوسیقی اسـت. ایـن گونه افراد از طریق اصوات، آهنگها و الگوهای موسیقی می اندیشند. به آهنگهایی که مـی شنوند خـواه مورد علاقه یا مورد انتقاد آنان باشد به سرعت واکنش نشان می دهند. در خواندن آواز و سرود، سوت زدن نـواختن آلات موسیقی، تشخیص الگوهای موزون، ساختن آهنگ، یادآوری ملودیها و درک ساختار و ریتم موسیقی اسـتعداد زیـادی دارند.

ج: هوش بدنی ـ جنبشی

شامل توانایی کـنترل حـرکات بـدنی، کارکردن ماهرانه با اشیاء، استفاده از تمام یـا قـسمتی از اعضای بدن برای حل کردن مسایل، تعامل با فضای پیرامون خود برای یـادآوری و پردازش اطـلاعات و هماهنگی میان چشم و دست و دیـگر مـهارتهای روانی ـ حـرکتی اسـت. نـقاشان، هنرپیشه ها، صنعت گران و ورزشکاران از هوش بدنی ـ جـنبشی بـالا برخوردارند. به نظر گاردنر میان توانایی های ذهنی و بدنی انسان رابطه وجود دارد و این دیـدگاه بـا اعتقاد همگانی مبنی بر استقلال ایـن دو توانایی در تضاد است.

چ:هوش بـین فـردی

یعنی استعداد درک مقاصد، انگیزه ها و احـساسات دیـگران و مهارت در ایجاد روابط با آنان. این گونه افراد سعی می کنند برای درک بـهتر امـور آنها را از منظر دیگران احساس و ادراک کـنند. آنـان از اسـتعداد سازمان دهی و نفوذ در دیـگران بـرخوردارند و در میان افراد گروه، صـلح و هـمکاری ایجاد می کنند. برای ارتباط با دیگران از روش های کلامی و غیرکلامی به خوبی استفاده می کنند. مـربیان، بـازاریابان، رهبران دینی، رهبران سیاسی و مشاوران از ایـن اسـتعداد برخوردارند.

ح:هوش درون فـردی

شـامل استعداد شخص برای خـویشتن شناسی، درک احساسات، ترسها و انگیزه های خود است. این گونه افراد می کوشند تا احساسات درونی، رؤیاها، روابـط خـود با دیگران و نقاط قوت و ضعف خـود را درک کـنند. بـرخورداری از ایـن هـوش سبب می شود کـه شـخص زندگی خود را به گونه مؤثری سازمان دهد. به سبب رابطه نزدیک میان هوش بین فردی و درون فـردی، در بـیشتر فـرهنگها آنها را به عنوان سازه واحدی تلقی مـی کنند، امـا بـه نـظر گـاردنر آنـها مستقل از یکدیگرند.

خ: هوش وجودی

هوش وجودی به تعریف گاردنر، متضمن توان انسان برای تامل و تعمق درباره بزرگ ترین بزرگ ترین پرسش ها است: “ما که هستیم؟ چرا اینجا هستیم؟ چه اتفاقی برای ما خواهد افتاد؟ چرا می میریم؟ بالاخره همه این چیزها برای چیست؟” در سراسر دنیا کودکان و بزرگسالان چنین سوالاتی را می پرسند و بسیاری از “نظام های نمادین” دینی، هنری، فلسفی و عرفانی در تلاش برای دادن پاسخ هایی قانع کننده (یا حداقل پاسخ هایی محکم) به این پرسش ها به وجود آمده اند.

خ: هوش طبیعت گرا

این هوش باعث ایجاد قوه تمیز چیزهای مهم در جهان طبیعی است: تشخیص گیاهی از گیاه دیگر، حیوانی از حیوان دیگر، انواع ابرها، شکل های مختلف سنگ ها، شکل بندی های جذر و مد و مانند آن. این هوش نیز مانند هوش بدنی- حرکتی در گذشته انسان بسیار حیاتی بود. اجداد ما اگر نمی توانستند گیاه سمی را از گیاه مغذی یا حیوان قابل خوردن را از حیوان خطرناکی که باید فورا از آن می گریختند تشخیص دهند، نمی توانستند به حیات خود ادامه دهند. حتی در دنیای امروز نیز، کسانی که به کار آماده سازی غذا، ساختن مسکن، پرورش گیاهان، حفاظت از محیط زیست یا استخراج معادن قیمتی اشتغال دادند، باید به استعدادهای طبیعت گرای خود متکی باشند. به نظر گاردنر همه افراد، انواع هوش را به نسبتهای متفاوت دارند و در فرایند یادگیری انواع هوش در حکم مکمل با یکدیگر کار می کنند. به نظر وی هوش چندگانه هـم دارای پایه های زیستی و هم پایه های فرهنگی است. پژوهشهای عصب شناختی نشان داده اند که یادگیری نتیجه تغییر در ارتباطات سیناپسی میان سلولهای عصبی است. علاوه بر پایه های زیستی، عوامل فرهنگی نیز در رشد انـواع هـوش مؤثرند. برحسب اینکه کدام نوع هوش در فرهنگها با ارزش شمرده شود، در فرهنگهای متفاوت انواع گوناگون هوش در افراد پرورش می یابد.

۲-۱۰) مؤلفه های هوش معنوی در اسلام

در فرهنگ اصیل اسلامی به طور ضمنی هوش معنوی مورد توجه فـراوانی قرار گرفته است. به طور مثال، جامی (۱۳۸۱) بر اساس متون مـذهبی مـؤلفه های ذیـل را برای هوش معنوی برشمرده است:

مشاهده وحدت در ورای کثرت ظاهری؛

تشخیص و دریافت پیامهای معنوی از پدیده ها و اتفاقات؛

سؤال و دریافت جواب معنوی در مـورد مـنشأ و مبدأ هستی (مبدأ و معاد)؛

تشخیص قوام هستی و روابط بین فردی بر فضیلت عدالت انسانی؛

تـشخیص فـضیلت فـراروندگی از رنج و خطا و به کارگیری عفو و گذشت در روابط بین فردی؛

تشخیص الگوهای معنوی و تنظیم رفتار بر مـبنای الگوی معنوی؛

تشخیص کرامت و ارزش فردی و حفظ و رشد و شکوفایی این کرامت؛

تشخیص فرایند رشد معنوی و تـنظیم عوامل درونی و بیرونی در جـهت رشـد بهینه این فرایند معنوی؛

تشخیص معنای زندگی، مرگ و حوادث مربوط به حیات، نشور، مرگ و برزخ، بهشت و دوزخ روانی؛

درک حضور خداوندی در زندگی معمولی؛

درک زیباییهای هنری و طبیعی و ایجاد حس قدردانی و تشکر؛

داشتن ذوق عشق و عرفان که در آن عشق به وصـال منشأ دانش است نه استدلال و قیاس؛

داشتن هوش شاعرانه که معنای نهفته در یک قطعه شعری را بفهمد؛

هوش معنوی باعث فهم بطون آیات قرآنی می شود و موجب می گردد افراد کلام انبیا را راحت تر و با عمق بـیشتر درک نمایند؛

هـوش معنوی در فهم داستانهای متون مقدس و استنباط معنای نمادین این داستانها کمک فراوانی می کند؛

هوش معنوی که در قرآن در مورد صاحبان آن صفت اول والالباب به کار رفته است، باعث می شود افراد به جوهره حـقیقت پی بـبرند و از پردههای اوهام عبور نمایند.

هر چند عرفای اسلامی نیز این مؤلفه ها را ذکر نموده اند، ولی از آنجا که این مؤلفه ها به انسان بینش می دهند و باعث افزایش سازگاری او با هستی می شوند، می توان آنها را جزء مـؤلفه های مـعنوی قلمداد نمود.عوامل مؤثر در هوش معنوی که در متون اسلامی تقوا و پرهیزگاری قلمداد شده است، به همراه تمرینات روزمره از قبیل تدبر در خلقت، تدبر در آفاق و انفس، روزه داری، عبادات، خواندن قرآن و تدبر صـادقانه در آیـات آن مـی توانند نقش اساسی در تقویت هوش مـعنوی داشـته بـاشند.

۲-۱۱) تعاریف کیفیت زندگی

کیفیت زندگی انسان یک مسیله اخلاقی پیچیده می باشد و تعریف واضح و روشن برای آن امری دشوار است.کیفیت زندگی معیار و اندازه گیری بهترین انرژی یا نیرو در فرد است که این نیرو برای سازگاری موفقیت آمیزبا چالشهای موجود در دنیای واقعی می باشد.کلمه کیفیت از لغت لاتین به معنی((چیزی و چه)) استخراج شده است و معنای تحت اللفظی کیفیت زندگی((چگونه زندگی کردن))است و در برگیرنده تفاوتهای منحصر به فرد برای هر فرد بوده و با دیگران متفاوت است.کیفیت زندگی تجسم تجارب زندگی از لحظه لحظه آن است.کیفیت زندگی یک فرایند منطقی و مفهوم استوار برپایه فرهنگ و به عبارتی خلاصه از ارزشها، عقاید، سمبلها و تجارب شکل گرفته آن فرهنگ است و راهی برای شناخت و فهم (پورکاخکی،۱۳۸۴). سازمان بهداشت جهانی کیفیت زندگی را پندارهای فرد از وضعیت زندگی خود با توجه به محتوای فرهنگی و ارزش سیستمی که در آن زندگی می کند، در رابطه با اهداف، استانداردها و اواویتهای مورد نظر و نگرانی های آنها می داند.(نادری،۱۳۹۱). در فرهنگ و سنت چین نیز مفهوم کیفیت زندگی در هنر، ادبیات، فلسفه و طب سنتی ریشه دارد و به اعتقاد آنها برای زندگی دو دوره اساسی یین و یانگ وجود دارد که می تواند زندگی پرباری را بسازد و طیف وسیعی را از خوبی تا بدی در بر گیرد. بر مبنای این افکار سنتی اگر یین و یانگ در حال تعادل باشند، کیفیت زندگی برقرار می گردد.(همان) پیون کیفیت زندگی را محیطی که مردم در آن زندگی می کنند مثل آلودگی و کیفیت مسکن می داند و همچنین به برخی از صفات ویژگی های خود مردم مثل سلامت و میزان تحصیلات اشاره می کند.(رضوانی و همکاران،۱۳۸۷). فرانس(۱۹۹۶)با بررسی مقالات و مطالعات انجام شده در ارتباط با کیفیت زندگی به لحاظ مفهومی کاربرد این اصطلاح را در شش حوزه دسته بندی کردند که در ذیل به عناصر موثر مربوط به هر کدام آورده شده است:

 

نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی

 

 

 

 

 

 

 

حوزه کاربرد مفهوم عناصر موثر در مفهوم سازی
زندگی عادی توان تامیین نیازهای اساسی و حفظ سلامتی/تمرکز بر توانایی های کارکردی
مطلوبیت زندگی توانایی فرد به منظور ایجاد یک زندگی مفید اجتماعی/ایفای نقش موثر در جامعه/برخورداری از موفقیت مناسب شغلی
شادکامی تعامل میان احساس هیجان و افسردگی/متاثر از عوامل درونی و بیرونی/موقتی و کوتاه مدت
رضایت از زندگی ارزیابی مثبت فرد از کیفیت زندگی خود/معطوف به توانایی های شخصی/رضایتمندی در زمینه های مختلف مانند عشق،ازدواج
دستیابی به اهداف شخصی توان فرد در دستیابی به اهداف/رصایت شخصی،خودباوری،رضایتمندی در هنگام مقایسه با دیگران/حداقل شکاف میان موفقیت واقعی و انتظارات خود
استعدادهای ذاتی توانایی ها و استعدادهای فیزیکی و ذهنی بالفعل و بالقوه فرد به طور فطری

(غفاری و امیدی،۱۳۸۸)

 

بر اساس واحد تحقیقات دانشگاه تورنتو کانادا در سال ۱۹۹۴ کیفیت زندگی وضعیتی است که یک فرد از امکانات مهم موجود در زندگیش برخوردار شده و لذت میبرد. این امکانات از فرصت ها و محدودیت های فرد در زندگی ناشی شده و در تعامل عوامل فردی و محیطی منعکس می شود.(همان).

مطابق تعریف مدرسه خدمات اجتماعی دانشگاه اوکلا هامای امریکا، کیفیت زندگی از قلمروهای زندگی حاصل می شود.این قلمروها شامل خانواده، شغل، سرپناه، جامه، سلامتی، تعلیم و تربیت، باورها و معنویات است.(حریرچی و همکاران، ۱۳۸۸).

جوانا هاج(۱۹۹۴) از نظریه پردازان، با تاکید بر خصلت و هویت فردی و اجتماعی انسان و ارزشهای فردی و اجتماعی، کیفیت زندگی را به لحاظ فلسفی نتیجه ستیز میان مطلوبیت گرایی و اگزیستانسیالیسم می داند و آمارتیا سن از منظر نقد قاعده((بیشترین فایده برای بیشترین افراد)) که اساس نظریه مطلوبیت گرایی است، کیفیت زندگی را با قابلیت های کارکردی افراد مرتبط می داند و بر این باور است که بدون برخورداری از قابلیت هایی چون سلامت، روابط اجتماعی،عزت نفس و مشارکت در امور مختلف انسان نمی تواند از مزایا و منافعی که قاعده مذکور آنها را بدیهی می شمارد، بهره مند شوند.(غفاری و امیدی،۱۳۸۸)

آبرامز(۱۹۷۳) اصطلاح کیفیت زندگی را درجه ای از رضایت یا نارضایتی ای تعریف می کند که افراد در ابعاد مختلف زندگیشان آنرا احساس می کنند.یا به شکل ساده تر، کیفیت زندگی، تدارک شرایط لازم برای شادی و رضایت می باشد.(بوند و کورنر،۱۹۴۷)

لیو(۱۹۷۶) سه رویکرد را در بررسی مفهوم کیفیت زندگی ارائه می دهد:

۱-تعریف کیفیت زندگی بر اساس عناصر تشکیل دهنده آن مانند شادکامی،رضایتمندی،ثروت و …

۲-تعریف کیفیت زندگی از طریق بکارگیری شاخص های عینی و ذهنی اجتماعی مانند تولید ناخالص داخلی،بهداشت، شاخص رفاه و…۳-تعریف کیفیت زندگی بر اساس تعیین متغیرها یا عوامل موثر بر کیفیت زندگی و توجه به زمینه ها و شرایطی که در آن سطح کیفیت زندگی تعیین می شود(غفاری و امیدی،۱۳۸۸)

کاتر(۱۹۸۵) نیز کیفیت زندگی را به مثابه رضایت فرد از زندگی و محیط پیرامونی تعریف می کند که نیازها، خواست ها، ترجیحات سبک زندگی و سایر عوامل ملموس و غیر ملموس را که بر بهزیستی همه جانبه فرد تاثیر دارند، در بر می گیرد(همان).

۲-۱۲) تاریخچه کیفیت زندگی

ریشه های تاریخی استفاده از عبارت کیفیت زندگی را می توان در آثار کلاسیک ارسطو که مربوط به سال ۳۳۰ قبل از مسیح است، یافت. وی در اصول اخلاقی کلاسیک از رابطه بین کیفیت زندگی هنگام شادی و ارزشهای ذهنی افراد سخن می گوید.(مختاری و نظری،۱۳۸۹)

عبارت کیفیت زندگی دوره های تاریخی زیادی را پشت سر گذاشته است و تغییرات مختلفی در مورد آن صورت گرفته است. این عبارت علایق شخصی، تجارب، احساسات، دیدگاه ها و عقاید راجع به ابعاد فلسفی، فرهنگی، معنوی، روانشناسی،مالی و…زندگی روزمره را شامل می شود.علاقه مندی به بررسی عوامل موثر بر خشنودی و رفاه انسان پیشینه ای طولانی در تاریخ زندگی بشر دارد.در واقع اینکه چگونه باید و می توان زیست که بهترین منفعت را از زندگی کسب کرد.شاید به قدمت توانایی آدمی برای اندیشه در مورد آینده و عبرت گرفتن از گذشته باشد.(بهمنی،۱۳۸۹)

کیفیت زندگی در حدود ۴۰ سال پیش در آمریکا معرفی شد و علوم اجتماعی پرچمدار روح و سنجش آن شد. در اواخر قرن۲۰ موضوع کیفیت زندگی در علوم اجتماعی بیشتر مورد توجه و اهمیت قرار گرفت و در سال ۱۹۵۵ با تاسیس جامعه بین المللی برای تحقیق درباره کیفیت ندگی ، اینگونه تحقیقات نهادینه شدند.(مختاری و نظری،۱۳۸۹)

در طی ربع قرن آخر قرن بیستم تاکنون پژوهشگران متعددی در مورد کیفیت زندگی و تعادل آن با ویژگی های گوناگون انسانها اظهار نظر کرده اند.به عنوان مثال از اوایل گسترش مفهوم کیفیت زندگی، برخی صاحب نظران توسعه آتی در مراقبت از سلامت جسمانی و روانی را در گرو توجه روزافزون به راهبردهای پیشگیری اولیه با هدف توسع کیفیت زندگی افراد دانستند(همان).

شالوک معتقد است که علاقه به بحث کیفیت زندگی به لحاظ تاریخی از ۴ زمینه ریشه می گیرد:

۱٫بازنگری در این باور که پیشرفت های علمی و پزشکی و تکنولوژیک به تنهایی می تواند خوشبختی و بهزیستی بشر را فراهم کنند و در عوض توجه به این مسیله که احساس بهزیستی شخصی، خانوادگی و اجتماعی در صورتی تحقق میابد که پیشرفت های مذکور با ارزشها، ادراکات و شرایط محیط زیست مساعدی همراه شوند.

۲٫تغییر نگرش از خدمات مبتنی بر اجتماع به سبب سنجش نتایج و پیامدهای زندگی فرد در اجتماع.

۳٫افزایش قدرت مصرف کنندگان و شکل گیری جنبش های تامین کننده حقوق بیماران و تاکید این جنبشها بر برنامه ریزی شخص محور، توجه به پیامدهای شخص برنامه های رفاهی و دولتی و توجه به حق تعیین سرنوشت خود و غیره.

۴٫پیدایش تغییرات جامعه شناختی که جنبه های عینی و ذهنی کیفیت زندگی را معرفی کرد و ویژگیهای فردی و شخصی این مفهوم را مورد تاکید قرار داده است.(ربانی،کیانپور،۱۳۸۶)

تا دهه۱۹۷۰ کیفیت زندگی اساسا معطوف به انگاره های مادی و پیامد رشد اقتصادی در نظر گرفته می شد. از دهه۱۹۷۰ در نتیجه ظهور آثار منفی حاصل از رشد اقتصادی از سویی و پیدایش نظریه توسعه پایدار از سویی دیگر،کیفیت زندگی ابعاد و پنداشتی اجتماعی تر پیدا کرد و مسایل مانند توزیع پیامدهای حاصل از رشد،حفظ منابع طبیعی و محیط زیست و…..را در بر می گرفت و به طور جدی به عنوان هدف اصلی توسعه وارد مباحث برنامه ریزی شد و در دهه ۱۹۹۰ نیز آغاز بحث از کیفیت زندگی اجتماعی با تاکید بر سازه های اجتماعی همچون سرمایه اجتماعی، همبستگی اجتماعی، عدالت اجتماعی و……بود (غفاری و امیدی،۱۳۸۸).

۲-۱۳) عوامل موثر بر کیفیت زندگی

رضایت فردی: اگر یک حوزه را به عنوان مهمترین حوزه کیفیت زندگی در نظر بگیریم، آن حوزه رضایت عمومی فرد از زندگی است. رضایت فردی بخش اعظم مطالعات کیفیت زندگی در امریکا برای بیش از ۴ دهه بوده است.

عوامل محیط فیزیکی: استاندارد محیط فیزیکی یکی از عوامل مهم در تحقیقات کیفیت زندگی است.کیفیت محل زندگی بوسیله مساحت مسکن، وجود یا عدم وجود امکانات اولیه نظیر دستشویی داخل منزل،آب گرم،گرمایش منزل و……ارزیابی می شوند.

عوامل محیط اجتماعی: شبکه های حمایتی خانواده و اجتماع به عنوان یکی از جنبه های بنیادی محیط اجتماعی چه در جوامع اولیه و چه تا به امروز وجود داشته است.این موضوع نه تنها اهمیت شبکه های اجتماعی و خانوادگی را در ساختار اجتماعی ما نشان میدهد بلکه توجه سیاستگذاران مراقبت های اجتماعی را نیز جلب کرده است.

عوامل اقتصادی اجتماعی:با برتر دانستن فرهنگ مصرف جهانی و پاسخ افراد به این فرهنگ، درآمد و ثروت به عنوان عوامل اساسی موثر بر کیفیت زندگی افراد تلقی می شود.به این معنی که لیست ضروریات اولیهزندگی در حال افزایش است.

عوامل فرهنگی: در علوم اجتماعی تفاوتهای فرهنگی منبعث از پایگاه های اجتماعی متفاوت منتسب به سن،جنس،موقعیت طبقاطی،پیشینه قومی و مذهبی افراد را شناسایی و بررسی میکنیم.زمانی که در حال ذهنی کردن مفهوم کیفیت زندگی هستیم این عوامل(سن،جنس و..)اغلب به صورتی مشابه و یکنواخت بنظر می رسند، اما در واقع این عوامل به همان اندازه که تفاوتهای فردی را در داخل گروه های اجتماعی و فرهنگی بازتاب می کنند، در بین گروه ها نیز مبین این تفاوتها هستند.

عوامل وضعیت سلامتی: از ناتوانی و بیماری به عنوان ویژگی های زندگی آینده و از مرگ به عنوان رخدادی حتمی نام برده میشود. مشخص شده است که بین سلامت جسمانی، توانایی عملکردی و سلامت روان با کیفیت زندگی رابطه معنی داری وجود دارد.

عوامل شخصیتی: شخصیت و ساخت روان شناختی یک فرد اغلب مستقیما مرتبط با سلامت روان اوست. عوامل شخصیتی به صورت غیر مستقیم از طریق تاثیر بر سلامت روان بر کیفیت زندگی افراد تاثیر می گذارد.

عوامل استقلال فردی: عوامل استقلال فردی مرتبط با عوامل شخصیتی اما مستقل از محیط فیزیکی و اجتماعی می باشند.عوامل استقلال فردی شامل توانایی تصمیم گیری، کنترل فردی، کنترل یا بحث پیرامون محیط فیزیکی و اجتماعی متعلق به آنها می باشد(بوند و کورنر،۱۳۸۹)

۲-۱۴) ویژگی های کیفیت زندگی

پژوهشگران بر سه ویژگی کیفیت زندگی اتفاق نظر دارند که به تفصیل در ذیل به آن می پردازیم:

۱٫چند بعدی بودن: یکی از مشخصات اصلی و بنیادی کیفیت زندگی چند بعدی بودن آن است.از گذشته سه بعد اساسی کیفیت زندگی مرتبط با سلامتی را ابعاد جسمانی، روانی و اجتماعی در نظر می گرفتندولی با توجه به تاکید زیادی که روی بعد معنوی سلامت روان شده است امروزه اکثر متخصصان معتقدند که کیفیت زندگی ۴ الی۵ بهد دارد که هر یک دارای زیر مجموعه هایی است که عبارتند از:

الف)بعد جسمانی: به دریافت فرد از تواناییهایش در انجام فعالیت های روزانه که نیاز به مصرف انرژی دارد اشاره می کند که می تواند در بر گیرنده مقیاسهایی مانند تحرک، توان، انرژی، دردوناراحتی، خواب و استراحت و ظرفیت توان کار باشد.

ب)بعد روحی و روانی: جنبه های روحی و احساسی سلامت مانند افسردگی، ترس،عصبانیت،خوشحالی و آرامش را در بر می گیرد.بعضی از زیر رده های این بعد عبارتند از: تصویر از خود، احساس مثبت و منفی، اعتقادات مذهبی، فکر کردن و یادگیری، حافظه و تمرکز حواس.

ج)بعد اجتماعی: به توانایی فرد در برقرار کردن ارتباط با اعضا خانواده، همسایگان، همکاران و سایر گروه های اجتماعی، وضعیت شغلی و شرایط اقتصادی کلی مربوط می شود.

د)بعد معنوی: به چگونگی درک فرد از معنی و مفهوم و هدف زندگی دلالت دارد.

۲٫ذهنی بودن: کیفیت زندگی به انتظارات، احساسات، اعتقادات و پندارهای فرد بستگی دارد از این رو ارزیابی شخصی ازسلامت یا خوب بودن و ناراحت بودن عامل کلیدی در مطالعات کیفیت زندگی می باشد.به طور کلی می توان گفت عامل اصلی تعیین کننده کیفیت زندگی عبارت است از تفاوت درک شده بین آنچه هست و آنچه باید باشد و بعد ذهنی کیفیت زندگی همان احساس خوب داشتن و رضایت فردی است.

۳٫پویا بودن: با توجه به این تعریف که کیفیت زندگی دارای ساختاری وابسته به زمان است که متاثر از تجربه شخصی و درک او از زندگی می باشد و با تغییر زمان تغییر میکند درمیابیم که پویایی زندگی از این روست که با زمان تغییر می کند و به تغییرات در محیط او بستگی دارد.(انواری،۱۳۹۰)

۲-۱۵) مبانی نظری کیفیت زندگی

۲-۱۵-۱) رویکردهای مختلف به مفهوم کیفیت زندگی

هر بررسی علمی و تجربی از کیفیت زندگی بدون توجه به اصول نظریه ها و مکاتب و حوزه های جامعه شناسی، روانشناسی، زیست شناسی و روانشناسی اجتماعی نارسا و ناتمام خواهد بود باتوجه به زمینه های کیفیت زندگی و به ویژه اتیولوژی و سبب شناسی آن، کیفیت زندگی همچون بسیاری از پدیده های اجتماعی معلول علت واحدی نیست و از طرفی تبیین کیفیت زندگی به عنوان یک مجموعه به هم پیوسته نیازمند بررسی کلیه عوامل و متغییر های اجتماعی، روانی، فرهنگی، زیستی و اقتصادی در ارتباط با یکدیگر است.بحث کیفیت زندگی در حوزه های مختلف از فقر نظری برخوردار بوده و در این زمینه بیشترین تبیین های صورت گرفته مربوط به حوزه پزشکی است.

بررسی کیفیت زندگی از دیدگاه های مختلف به ما این امکان را می دهد، تا ابعادی از موضوع را که هرگز مورد توجه قرار نگرفته است را کشف کنیم. بدین منظور لازم است با توجه به تیوری های جامعه شناسی، روانشناسی، روانکاوی، زیست شناسی و پزشکی بتوانیم واقعیت کیفیت زندگی را تبیین نماییم و نظریه ها و رهیافت های تیوریک موجود در این زمینه را تشریح کنیم.

باید توجه داشت که دیدگاه های غالب در حوزه جامعه شناسی یا روانشناسی هیچ یک به تنهایی کفایت لازم را در تبیین علل کیفیت زندگی نداشته و غالبا اسیر تنگ نظری، تک سبب بینی ها و تعصبات حوزه های نظری خود بوده اند.

۲-۱۵-۲) رویکرد فلسفی به مفهوم کیفیت زندگی

نگاهی به تاریخ فلسفه نشان میدهد که بهزیستی احساسی، که معرف زندگی خوب است، همواره از جانب متفکران سرشناسی چون اپیکور، هابز، استوارت میل، آکویناس، بنتهام مورد تاکید قرار داشته است.با وجود این ریشه تفکر مدرن در مورد سعادت بشر و رابطه آن با چگونگی زندگی وی جز تا زمان پیدایش خط نمی توان با قاطعیت دنبال کرد از نظر تاریخی، تامل در مورد عوامل تشکیل دهنده سلامت و سعادت بشر بیشتر در کارهای فیلسوفان و عالمان دینی مشاهده می شود.

ارسطو واپیکور

ارسطو سعادت بشری را در کسب حداکثر فضیلت از راه رعایت اصول اخلاقی و التزامهای حفظ سلامت جسمانی حتی به قیمت صرف نظر کردن از مسیر لذت، میسر می دانست.در حالیکه اپیکور معتقد بود که کسب حداکثر لذت و دوری از هرگونه رنج، راز نیل به سعادت بشری است.اگر چه بسیاری از محققین معتقدند که فضای کنونی حاکم بر فلسفه غرب متاثر از جریان فکری دوم است. لیکن مایه های فکری هر دو تفکر نشان دهنده ی تلاش برای مفهوم سازی و قابل اندازه گیری کردن چگونگی زندگی افراد است(مختاری و نظری،۱۳۸۹).

جان راولز

جان راولز فیلسوف علم اخلاق در خصوص مفهوم عدالت اجتماعی به عنوان یکی از مولفه های کیفیت زندگی اینگونه استدلال کرد:همانگونه که حقیقت اساس مکتبهای فکری است، عدالت نیز اساس اولیه نهادهای اجتماعی می باشد.این نظریه هر چند دقیق و مقرون به صرف باشد اما حقیقت نداشته باشد باید رد یا تجدید نظر شود.هم چنین اگر قوانین و نهادها کارآمد و سازمان یافته باشد اما در آنها عدالت لحاظ نشده باشد، باید منسوخ شوند.وی با بهره گرفتن از تفکر فایده گرایانه عنوان می کند:نکته اصلی این است که جامعه کاملا منظم و عدالت در آن برقرار است. اگر نهادهای عمده آن زمینه دستیابی سیاستمداران و تصمیم گیرندگان جامعه را فراهم کنند تا بتوانند از میان راهکارها و نتایج مختلف وضعیت تندرستی، انتخاب خود را انجام دهند و آنها را با هزینه های معادل مقایسه کنند تا رفاه مورد انتظار شهروندان را افزایش دهند در این صورت پژوهش های مربوط به این امر نباید تنها به پارامترهای پزشکی محدود گردند بلکه باید پارامترهای اقتصادی و اجتماعی را نیز شامل شوند. راولز با این دیدگاه خود باعث بروز اعتراضات سیاسی و اخلاقی زیادی شد.هر چند نمی توان عدالت را تضمین کرد اما با توجه به محدودیت منابع باید حداقل خدمات را به افراد جامعه ارائه داد(همان).

۲-۱۵-۳) رویکرد اقتصادی به مفهوم کیفیت زندگی

در دهه ۹۰ موضوع کیفیت زندگی وارد عرصه اقتصاد شد.اولین کسی که به این موضوع در زمینه اقتصاد پرداخت برنارد وان پراک بود که اکثر آثار خود را در زمینه ارزیابی خوشبختی:روش محاسبه رضایت، ارائه داد. اقتصاددانان رویکردی انتزاعی نسبت به مسیله تندرستی اتخاذ نمودند و اغلب رابطه بین وضعیت تندرستی و امکانات پزشکی را بررسی کردند و تفسیراتی در مورد کارایی، اثربخشی و عدم تبغیض در ارائه امکانات پزشکی ارائه میدهند.تلقی شخصی یا ذهنی خود ازتندرستی بر اساس فایده شکل میگیرد.جرمی بنتهام عبارت فاده را در قرن هجدهم مطرح کرد. فایده خاصیت هر شی است که به وسیله آن میتوان رسیدن به سود، مزیت، شادی و…..یا جلوگیری از بروز بدبختی، درد و ناراحتی برای شخص ذینفع مد نظر است. اقتصاد دانان قرن نوزدهم مانند استنلی یوونز یا آلفرد مارشال و دیگران اینگونه استدلال می کردند که افراد کالاها و خدمات ارزان را انتخاب می کنند. هدف از انتخاب آنها افزایش شادی و نفع خود است.فرد از بسیاری از فعالیت های اجتماعی و اقتصادی سود میبرد و همچنین می تواند از طریق فعالیتها به سود مطلق که با بهره گرفتن از اعداد اصلی ارزیابی می شود، دست یابد. برای سنجش کیفیت زندگی در جوامع گوناگون ابزارهای بسیاری تدوین شده اند.اقتصاددانان به دلیل داشتن ابزاری قوی برای سنجش بر اساس پیش فرض های خود نخستین کسانی بودند که به طور غیر مستقیم به این امر پرداختند. به عنوان مثال تولید ناخالص داخلی اولین شاخصی بود که توسط اقتصاددانان برای سنجش پیشرفت اجتماعی و به طور تلویحی کیفیت زندگی تدوین شد. شاخصهایی که اقتصاددانان برای بررسی های اقتصادی خود انتخاب و تدوین کرده اند تنها به وجه کمی کیفیت زندگی توجه دارد و وجه دیگر کیفیت زندگی یعنی بعد ذهنی آن را شامل نمی شود(همان).

۲-۱۵-۴) رویکرد روانشناختی مفهوم کیفیت زندگی

روانشناسان که فرد را واحد مطالعات خود می پندارند درجه مطلوبیت کیفیت زندگی را ناشی از رشد کامل شخصیت فرد می دانند و بر آن شدند تا میان کیفیت زندگی و ویژگی های شخصیتی انسان رابطه برقرار کنند.بزعم آنان، برخی از تیپ هایشخصیتی کیفیت زندگی خود را مطلوب و برخی دیگر آن را نامطلوب تلقی می کنند.در این مشرب فکری کیفیت زندگی به عنوان یک نوع رفتاری تلقی شده که ناشی از خصوصیات و ویژگیهای فردی می باشد. تبیین های روانشناختی کیفیت زندگی بر تفاوتهای فردی اشخاص در شیوه تفکر و احساس درباره رفتار خویش تاکید دارد.تفاوتهایی که می تواند به شکل تفاوتهایی ظریف و جزیی در رفتار ظاهر شود و برخی افراد را به سبب عللی مانند افزایش خشم و عصبانیت، کمی وابستگی و تعلق خاطر به دیگران، کیفیت زندگی خود را نامطلوب تلقی کنند، که این تبیین ها را می توان تحت الگوی روانکاوی و الگوی نارسایی شخصیت بیان نمود.(مختاری و نظری،۱۳۸۹)

اغلب نظریه های روانشناسی بر آنند که، در فرایند اجتماعی شدن فرد با کیفیت زندگی پایین و معمولا در رابطه بین مادر و فرزند نقصان وجود داشته است. این نقیصه شامل ناراحتی عاطفی است که به پیدایی خصلت های کژرفتار منتهی می شود.

۲-۱۵-۵) رویکرد مکتب تضاد بر مفهوم کیفیت زندگی

مکتب تضاد، کیفیت زندگی را حاصل ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه طبقاتی می داند.این مکتب بر خلاف کارکردگراها که اساس جامعه را بر توافق و تعادل اجتماعی می دانند، جامعه را به عنوان عرصه تضادها و مبارزات می دانند. صاحب نظران اصلی این مکتب تضاد را در جامعه پذیرفته و معتقدند هنجارها و ارزشهای موجود توسط زور و قدرت بر افراد جامعه تحمیل شده است. رویکرد تضاد، هر چند به وضوح به کیفیت زندگی نمی پردازد اما کیفیت زندگی را معلول ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جوامع طبقاتی می داند. به طوری که در جوامع طبقاطی گروه های متنفذ و ذی نفوذ به طور آمرانه منافع ، اراده و عقاید خود را بر گروه های فرودست تحمیل می کنند که این خود نه تنها جامعه را به دو گروه بالادست و فرودست تقسیم می کند، بلکه جامعه را در معرض ستیز طبقاتی و نارضایتی و بروز نوع خاصی از کیفیت زندگی مطلوب و نامطلوب قرار می دهد.(مختاری و نظری،۱۳۸۹)

۲-۱۵-۶) رویکرد روان شناختی اجتماعی و جامعه شناختی مفهوم کیفیت زندگی

تبیین های روانشناختی اجتماعی کیفیت زندگی پلی است بر شکاف موجود میان محیط گرایی گسترده در تبیین های جامعه شناسی و فرد گرایی محدود در تبیین های روان شناختی و زیست شناختی، تبیین هایی که در آن کانون اصلی تحلیل عمدتا متوجه موقعیتی است که فرد تلقی خاصی از کیفیت زندگی خود دارد  وفرض نیز بر آن است که نحوه ارزیابی کیفیت زندگی در خلال کنش های متقابل اجتماعی فرا گرفته می شود.و این فراگیری نیز ناشی از فرایندهایی مانند یادگیری شرطی، تقویت، مشاهده، الگوسازی و همچنین برچسب اجتماعی است(همان).

۲-۱۵-۷)نظریه یادگیری اجتماعی

قبل از پرداختن به نظریه یادگیری اجتماعی به تعریفی از یادگیری اشاره می شود.

یادگیری عبارت است از تغییرات کم و بیش دایمی در رفتار که به واسطه تقویت و تمرین بوجود می آید.این تعریف مشتمل بر چند نکته است: اینکه یادگیری جنبه عینی دارد، عدم توجه به بهبود رفتار، توجه به تغییرات رفتار به طور غیر مستقیم، اشاره به تغییرات کم و بیش دایمی در رفتار شده است.از این رو کیفیاتی مانند خستگی و یا سازگاری در تاریکی جز یادگیری به شمار نمی آید.زیرا پس از زمان کوتاهی از میان می روند.همه نظریه های انگیزه و پاسخ بر پایه یادگیری قرار دارند. مبانی این نظریه بر این اصل استوار است که کیفیت زندگی، کنش اجتماعی است که از طریق فرایندهای اجتماعی، تولید، بازتولید و فرا گرفته می شود به بیان دیگر بر تاثیرات متقابل بین رفتار و محیط تاکید دارد، و بر الگوهایی از رفتار متمرکز می شود که فرد آنها را برای کنار آمدن با محیط در خود پرورش می دهد.الگوهایی که از راه تجربه مستقیم پاسخ های محیط به فرد، یا مشاهده پاسخ های دیگران کسب می شود.بدین ترتیب که فرد ابتدا رفتار مواجه شده با پاسخ مطلوب یا پاداش را از رفتاری که نتایج نامطلوبی به بار آورده جدا می کند.و آنگاه الگوی توام با موفقیت را برگزیده و بقیه را کنار می گذارد.(همان)

۲-۱۵-۸) کنش متقابل نمادین و مفهوم کیفیت زندگی

دیدگاه کنش متقابل بر این نکته تاکید دارد که در بحث کیفیت زندگی باید به چگونگی تعامل و کنش متقابل نمادین توجه نموده و بر ماهیت فکری و تصوری هر فرد نسبت به خودش تاکید دارد، چرا که نگرش وی مانند هر فرد دیگری در مورد، تصور مثبت و منفی اطرافیان در مورد شخصیت و رفتارش تاثیر به سزایی در نحوه عمل او و در کیفیت زندگی او دارد.

از جمله نظریه پردازان این رویکرد چالز هورتن کولی و جورج هربرت مید می باشند که تبیین آنها در مورد کیفیت زندگی تحت عناوین الگوی خود آینه ای و الگوی نقش اجتماعی در ذیل مورد بررسی قرار میگیرد.

چارلز هورتن کولی جامعه شناس آمریکایی نظریه ای ارائه داده است که به خود آینه سان شهرت دارد.منظور از آینه که فرد خود را در آن میبیند، جامعه است که می توانیم در آن واکنش های دیگران را در برابر اعمال و رفتار ی که انجام می دهیم مشاهده کنیم.

کولی چنین استدلال میکرد که خود یک شخص از رهگذر تبادل او با دیگران رشد می یابد.خاستگاه اجتماعی زندگی یک شخص از رهگذر نشست و برخاست او با اشخاص دیگر پدید می آید.به نظر کولی، خود در ابتدای امر،فردی و سپس اجتماعی نمی شود بلکه از رهگذر یک نوع ارتباط دیالکتیکی شکل می گیرد.آگاهی یک شخص از خودش،بازتاب افکار دیگران درباره خودش است، پس به هیچ روی نمی توان از خود های جداگانه سخن به میان آورد. بدون ادراک همبسته ی شما، او و آنها هیچ ادراکی از من نمی تواند در ذهن صورت بندد. مفهوم خود آیینه سان از سه عنصر اصلی تشکیل میابد.نخست، ظاهر ما به چشم دیگری چگونه می نماید. دوم، داوری او درباره ظاهر ما چیست و سرانجام چه احساسی از خود برای ما پدید می آید، غرور یا سرشکستگی. (کوزر،۱۳۷۷)

بنا بر نظریه کولی مفهوم خود آینه سان در ارتباط با کیفیت زندگی فرد قرار می گیرد و هر چه این مفهوم در فرد از بار معنایی قوی تری بر خوردار باشد در مقابل کیفیت زندگی فرد که به نوعی انعکاسی از این مفهوم می باشد از درجه بالاتری برخورداری  خواهد بود.

جرج هربرت مید از جمله متفکرین بزرگ اجتماعی در مکتب جامعه شناسی شیکاگو و از پایه گذاران نظریه نقش اجتماعی به حساب می آید.مید سخن خویش را بافرایند جامعه پذیری آغاز کرده و ادعا میکند که این فرایند معمولا از طریق یادگیری نقش های اجتماعی صورت می پذیرد. او همچنین نقش های اجتماعی را نیروهای پویای انگیزش رفتار قلمداد میکند و سهم آنان را در شکل دادن به نحوه ی عملکرد فرد و در بیانی دقیق تر، تنظیم و تدوین ساختار شخصیت او بسیار تعیین کننده می شمرد. مفهوم “خود” از جمله مفاهیمی است که مید درباره ی شکل گیری شخصیت فرد در خلال فرایند جامعه پذیری به آن توجه نموده است. به نظر او “خود” مجموعه ای سازمان یافته از رویکردهای دیگران است که مورد قبول او قرار گرفته و ساختاری اساسا اجتماعی است که در تجربه اجتماعی پدیدار می شود. جرج هربرت مید خود را به من فاعلی و من مفعولی تقسیم می کند.من مفعولی در واقع انعکاس و بروز هنجارها و ارزشهای جامعه در فرد است و من فاعلی معرف جنبه شخصی و منحصر به فرد شخص است.من فاعلی به صورت وسیعی تحت تاثیر محرک های آنی و در عین حال سرکش و غیر عادی قرار دارد.به طور کلی می توان گفت که در نظر مید،خود نوعی بازتاب فردی از سیاق ظابطه مند و عام رفتار اجتماع یا گروه است و کنترلی که جامعه بر فرد اعمال می کند، برحسب تقابل من فاعلی و من مفعولی درک می شود و این امر به خودی خود بر میزان کیفیت زندگی فرد تاثیر می گذارد.(مختاری و نظری،۱۳۸۹)

۲-۱۵-۹) دیدگاه بوم شناسی بر مفهوم کیفیت زندگی

جامعه شناسی در دانشگاه شیکاگو با تاکید بر بوم شناسی در اواخر قرن ۱۹ شکل گرفت. بوم شناسی  به طور کلی بر نحوه توزیع فعالیت های اجتماعی(کیفیت زندگی) در فضا و زمان تاکید دارد.با بهره گرفتن از این دیدگاه بوم شناسان به دو موضوع اصلی توجه داشتند که در تحلیل کیفیت زندگی از اهمیت خاصی برخورداراند. اول اینکه توزیع فعالیتها در فضا و زمان و در محیط شهری چگونه باعث یا مانع دست یابی به اهداف جمعی می شود. دوم اینکه این نحوه توزیع چگونه بر تجربه اجتماعی افرادی که در معرض آن قرار دارند تاثیر می گذارد.

از جمله مفاهیم اصلی که بوم شناسان از آن استفاده می کنند، همزیستی، رقابت، هجوم و استقرار، تعادل طبیعی و انطباق با محیط زیست است. همزیستی به معنای زندگی مشترک اورگانیسمهای غیر شبیه است و هجوم به معنی ورود یک نژاد یا یک گروه از افراد به یک منطقه و بیرون راندن اهالی قبلی است. تعادل طبیعی به معنی رابطه میان گیاه و جانور و محیط در صورتی است که تعادل محیط حفظ شود به طوری که موجودات مکمل یکدیگر باشند. در مطالعه این نوع روابط بوم شناسان تاکید می کنند که بقا و انطباق با محیط موجودات با یکدیگر از جمله مسایل مهم در بقای شبکه زندگی در محیط است.(مختاری و نظری،۱۳۸۹)

در واقع نظریه پردازان مکتب شیکاگو از مدل بوم شناسی به شکل نسبتا آزادانه ای استفاده کرده اند تا این موضوع را مطرح سازند که انسانها بر خلاف موجودات دیگر توانایی فرهنگ سازی و ایجاد محدودیتها از طریق هنجارها و آداب و رسوم را دارند که این امر به خودی خود بر میزان احساس کیفیت زندگی و نظم اجتماعی افراد جامعه تاثیر می گذارد.(همان)

۲-۱۵-۱۰) رویکرد مطلوبیت گرایی

نظریه مطلوبیت گرایی در طول قرن هجدهم میلادی به عنوان یک نظریه اخلاقی مورد توجه قرار گرفت.در اواخر این قرن جرمی بنتهام فیلسوف انگلیسی تلاش نمود تا این نظریه را روشن و جامع تدوین نماید.

بنتهام بر این باور بود که جستجوی لذت و دوری از درد تنها غایت آدمی است و اصل مطلوبیت عبارت از آن است که در هر استدلالی، اساس کار ما با محاسبه و مقایسه دردها و لذت ها باشد و هیچ اندیشه دیگری را در استدلال خود دخالت ندهیم.به طور کلی بنتهام استدلال می کند که اعمال افراد به منظور کسب لذت یا سعادت به هر شکل، دلخواه است و هیچ شخص دیگری قادر نیست که درباره کیفیت یا درجه سعادت آن داوری نماید.اگر هر فرد، تهنا داور آن چیزی باشد که به او لذت می دهد، در این صورت فقط خود فرد می تواند تعیین کند که عمل درست به لحاظ اخلاقی چه می تواند باشد.بر اساس نظریه بنتهام آدمیان به عنوان افرادی محصور در خود و مستقل از یکدیگر و محیط خویش پنداشته می شوند و جامعه نیز به صورت مجموعه ای از افراد منفرد درنظر گرفته می شود و از این رو مطلوبیت جامعه نیز به شکل جمع جبری مطلوبیت یکایک افراد مورد محاسبه قرار می گیرد.(غفاری،امیدی،۱۳۸۸)

هی وود(۱۳۸۳)انواع نظریه های مطلوبیت گرایی را در چهار دسته تقسیم بندی می کند:

۱٫مطلوبیت گرایی کلاسیک که سودمندگرایی عمل است. بدین معنی که عملی را درست می داند که نتایج آن دست کم به اندازه هر عمل دیگری لذت بیشتری را به وجود آورد.

۲٫مطلوبیت گرایی مبتنی بر قاعده، قاعده یا عملی را درست می داند که با قاعده ای که اگر همه از آن پیروی کنند نتایج خوبی به بار خواهد آورد، سازگار باشد. لذا ما باید همیشه قواعد را با این سوال که کدام قاعده بیشترین خیر عمومی را برای هر کس فراهم می کند، تعیین کنیم نه بر این اساس که کدام عمل بیشترین سود را به همراه دارد.

۳٫سودمند گرایی انگیزه ای که بر نیت های بازیگر و نه بر نتایج هر عمل تاکید می کند.

۴٫مطلوبیت گرایی تعمیم ساز که درستی عمل را نه بر حسب نتایج خاص آن بلکه بر پایه آنکه عمل به طور همه شمول انجام شده است، درست می داند.(غفاری،امیدی،۱۳۸۸)

۲-۱۶) مفهوم کیفیت زندگی از نگاه سایر نظریه پردازان

کالمن

از نظر کالمن وقتی می توان گفت که یک کیفیت عالی برای زندگی وجود دارد که امیدهای افراد با تجارب آنها تطابق داشته باشد. حالت عکس هم صدق میکند. به بیان دیگر ادعای کالمن این است که شیوه زندگی با این مفهوم که فرد به خواسته های خود می رسد بهبود می یابد.کالمن اشاره دارد که اهدافی که توسط عوامل ایجاد می شوند باید واقع گرا تر باشند. وقتی آرزوها را واقعی تر کرده و فرد را به توسعه و رشد در راه های دیگر تشویق کنیم فاصله میان امیدها و دستیابی به آنها به خوبی کم می شود.(مختاری و نظری،۱۳۸۹)

گودمن

گودمن در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که دو عامل بر کیفیت زندگی موثر هستند. عامل اول را ابزاری و عامل دوم را ارتباطی ذکر کرده است که انعکاس کننده کیفیت ارتباط بین فردی است. این دو عامل مشابه نیازهای دوم و سوم مازلو یعنی نیاز به امنیت و نیاز به تعلق داشتن می باشد(مختاری و نظری،۱۳۸۹).

ریف و سینگر

ریف و سینگر کیفیت زندگی را شامل شش مولفه میدانند که عبارتند از:


فرم در حال بارگذاری ...

« بررسی رابطه بین سبک رهبری تحول آفرین با تعهد سازمانی کارکنان ناجا- قسمت ۱۳بررسی عناصر داستان در رمان « من او » اثر رضا امیر خانی »
 
مداحی های محرم