این تحقیق جهت یافتن پاسخی به این سوال انجام شد که آیا متغیرهای ناشی از شیوه های فرزند پروری دربافتهای متفاوت خانوادگی، تاثیری معنیدار برخودپندار تحصیلی کودکانی که پا به مرحله نوجوانی می گذارند دارد؟ در ضمن میزان این رابطه تا چه حد بر عملکرد تحصیلی دانشآموزان دختر دوره ابتدایی تاثیرگذار است. سوال دیگر این بود که تجارب خانوادگی، تا چه اندازه با خود پنداره تحصیلی نوجوانان ارتباط دارد؟ و آیا بافتهای مختلف خانواده، میتواند تاثیر معنیدار بر خودپنداره و موفقیت تحصیلی دانشآموزان داشته باشند؟ خانوادهها نقش به سزایی در موفقیت و شکست تحصیلی فرزندان خود دارند. عموماً این ادعا مطرح بوده که والدین، اولین معلمان و خانواده، اولین آموزشگاه محسوب میشوند.
طبق نظر اپستین[1] (1971) والدین از طریق عوامل مختلف بر رشد عقلی و ذهنی فرزندان تاثیر میگذارند، یکی از این عوامل شیوه های فرزند پروری ا ست که از سوی والدین اعمال می شود . (اپستین(1990)منظور از سبکهای تربیتی را در این جا شیوههایی می داند که والدین برای تربیت فرزندان خود به کار میگیرند. سبک تربیتی، الگویی از نگرشهاست که والدین نسبت به فرزندان خود ابراز میکنند. این الگوها در شیوهها و درجاتی که والدین نسبت به ارزشها، رفتارها ومعیارهایی که برای فرزندان خود وضع کردهاند، متفاوت میباشد (دارلینگ[2]، 1993 ترجمه جاودان، 1383).بامریند[3] (1992) سبک های فرزند پروری را توصیف کرد ، وی معتقد است هر کس میتواند سبکهای تربیتی را با تعیین میزان حمایت و راهنمایی در تعاملات تربیتیبسنجد و نیز میزان فعالیتو رفتار فرزندان را به نحو شایسته کنترل کند.بامریند معتقد است ضعفهای تربیتی باعث پیامد های منفی همچون خود پنداره پایین ، عملکرد تحصیلی ضعیف، و رفتارهای اجتماعی نامناسب را، سبب میشود (خیری ،1369)و خود پنداره در این تحقیق به عنوان یکی از جنبههای خودادراکی فرد قلمداد میشود که به ادراک فرد، در فاصله بین عمل و نتیجه، اطلاق میشود (خیری،1369)
کودکان در هنگام تولد، احساس و ادراک معنیدار از خود ندارند، اما به تدریج و با شکلگیری ساختارهای شناختی، در تعامل با محیط و واکنشهای والدین و اطرافیان، نوعی خودآگاهی اولیه را در مورد خود رشد میدهند (بوفارد و ناتالی[4]، 2000 ترجمه جاودان،1383)تعامل کودک با والدین یا جانشین آنها، به تدریج باعث نوعی ادراک در کودک شده و بدین طریق او میفهمد که والدین به طرز معینی با او رفتار میکنند.کودک متوجه میشود که برخی از خصوصیات و رفتارهایش مورد توجه ویژه والدین قرار گرفته و تشویق میشود؛ در حالی که برخی از اعمال و رفتارهایش، ممکن است مورد سرزنش و طرد از جانب آنها باشد (هیون، گلدستین[5]،2001 ترجمه،جاودان، 1383) به عنوان مثال، کودکی که بارها از سوی والدین به عنوان «تمیز و منظم» مورد خطاب قرار گرفته، تلاش میکند با آگاهی از انتظارات والدین، به آنها واکنش مثبت نشان دهد. یا همچنین میکوشد خودش را فردی تمیز و منظم جلوه دهد. این رفتارها و واکنشهای والدین به تدریج باعث شکلگیری عقاید و نگرشهای کودک در مورد خودش میشود؛ تا جایی که این ایده و افکار بیرونی، درونی شده و جذب ساختار شناختی کودک میگردند و پایههای شناخت و ارزش گذاری او را از «خودش» به وجود میآورند. برای والدین، اطلاع از نیازهای اساسی کودکان، نیازهای جسمی (تغذیه، خواب و استراحت کافی)، نیازهای عاطفی (محبت و پذیرش)، احساس امنیت، راهنمایی، کنترل، استقلال، ارزش و احترام به خود و دیگران، نیازهای اجتماعی (دوستی و رفاقت)، نیازهای ذهنی و شکوفایی عقلانی (محرکهای ذهنی، محیط مساعد، راههای تفکر و اندیشه، راههای حل مسئله)، نیازهای خلاقیت، نیاز به ابراز خود، خود ارزش گذاری، خود- تنظیمی و خود- ادراکی، ضروری است ،سینگر و نیستین[6]،(2001).والدین با مشاهدهی رفتار کودکان و با بهره گرفتن از اطلاعات تربیتی خود، تلاش میکنند رفتارهای خود را در تعامل با فرزندان، به گونهای تنظیم کنند که به آنها آسیبهای روحی و جسمی نرسد. علاوه بر آن در کشف و جستجوی محیط و پرورش زمینههای خلاقیت و پیشرفت تحصیلی ویادگیری، به رشد طرحوارههای شناختی آنها کمک میکنند ، تا به درک و شناخت مثبت و مناسبی از خود و محیط برآیند (بالانتاین، 2001 ترجمه جاودان،1383) از دیدگاه تئوری شناختی- اجتماعی بندورا (198
سایت های دیگر :
فرم در حال بارگذاری ...